کتاب «هفده انگلیسی مسموم» Seventeen Poisoned Englishmen نوشتهی «گابریل گارسیا مارکز» در سال 2005 منتشر شد که شامل سه داستان کوتاه با عنوانهای «هفده انگلیسی مسموم»، «نور مثل آب است» و «فقط آمدم تلفن بزنم» است. این اثر توانایی نویسنده معروف کلمبیایی در روایتهای مجذوبکننده را نشان میدهد و ارزش ادبی آن کم از آثار بلند «مارکز» نیست. مجموعه داستان کوتاه «هفده انگلیسی مسموم» اثری کمحجم است به همین دلیل میتواند شما را با نثر این نویسنده و ادبیات معاصر آمریکای لاتین آشنا کند.
«گابریل گارسیا مارکز» Gabriel José García Márquez نویسنده و فعال سیاسی اهل کلمبیا در 6 مارس سال 1927 به دنیا آمد. او در جوانی تحصیل در رشتهی حقوق را آغاز کرد ولی پس از مدتی آن را نیمهتمام گذاشت و نوشتن و روزنامهنگاری را دنبال کرد. او تحت تأثیر نثر «ویلیام فاکنر» بود و از دههی چهل میلادی داستان کوتاه نویسی را بهطورجدی آغاز کرد. او بهعنوان خبرنگار به اروپا سفر کرد و مدتی را در رم و پاریس زندگی کرد و پس از آن برای زندگی به مکزیک بازگشت. «مارکز» به تأثیر از پدربزرگش روحیهای عدالتخواهانه داشت و برای آزادی کوبا بسیار تلاش کرد. او در سن 87 سالگی در ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ به دلیل سرطان غدد لنفاوی و بیماری آلزایمر درگذشت.
«گابریل گارسیا مارکز» یکی از نویسندگان برجستهی ادبیات آمریکای لاتین است، او توانایی منحصربهفردی در روایت داستانهایش دارد و آن را مدیون سالها فعالیت در حوزهی روزنامهنگاری است. او استاد سبک ادبی رئالیسم جادویی است؛ او واقعیت، افسانه و وقایع تاریخی را باهم درآمیخته و داستانهایی شاهکار خلق کرده است. او نویسندهای مطرح در دنیا است و از سوی دانشگاه کلمبیا و نیویورک موفق به دریافت مدرک افتخاری نویسندگی شد. مهمترین شاهکار ادبی این نویسنده رمان «صدسال تنهایی» است که در سال 1967 به زبان اسپانیایی منتشر شد که تا امروز بیش از 30 میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته است. این کتاب جایزهی نوبل ادبی سال ۱۹۸۲ را برای این نویسنده به ارمغان آورد و او را به شهرت ابدی رساند. ازجمله آثار دیگر این نویسندهی برجسته که به فارسی ترجمه شدهاند میتوان به «گزارش یک مرگ»، «ژنرال در هزار توی خود»، «شب مینا» و «عشق در زمان وبا» اشاره کرد.
کتاب «هفده انگلیسی مسموم» نوشتهی «گابریل گارسیا مارکز» را انتشارات کتابسرای تندیس با ترجمهی «مهسا ملک مرزبان» در سال 1389 منتشر کرده است که در همین صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است. «مهسا ملک مرزبان» مترجم، روزنامهنگار و مجری تلویزیون و رادیو متولد سال 1353 در تهران است و تحصیلاتش را در رشتهی کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی و مدیریت رسانه به سرانجام رسانده است. او دههی هفتاد فعالیتش در حوزهی روزنامهنگاری را آغاز و سال 1376 اولین ترجمهاش را منتشر کرد. او به ترجمهی مقالات و آثار بینالملل در حوزهی هنر و سینما مشغول است و ازجمله برخی آثار او میتوان به ترجمهی کتابهای «شیفتگیها»، «کریستف کلمب»، «موسیقی درمانی»، «وینستون چرچیل» و «قلبی به این سپیدی» اشاره کرد که نسخهی الکترونیک و صوتی آنها در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای مطالعه و دانلود موجود است.
بعدازظهر یک روز بارانی بهار، اتومبیل کرایهی ماریا دلالوز سروانتس که تنها به بارسلون برمیگشت، در بیابان مونه گروس خراب شد. ماریا بیستوهفتساله، اهل مکزیک و زیبا بود. او چند سال پیش به خاطر بازی در تماشاخانه به شهرت رسیده بود و با یک شعبدهباز کاباره ازدواج کرده بود ماریا قرار بود بعد از دیدن چند نفر از بستگانش در ساراگوسا، اوایل شب دوباره پیش شوهرش برگردد. یک ساعت تمام وحشتزده به اتومبیلها و کامیونها علامت داد، ولی آنها در آن توفان بهسرعت از کنارش گذشتند. تا اینکه درنهایت رانندهی یک اتوبوس فکسنی دلش برای او سوخت، اما اتمامحجت کرد که خیلی دور نمیرود.
ماریا گفت: «مهم نیست. فقط میخواهم یک تلفن پیدا کنم.»
راست میگفت، تلفن زدن به این دلیل برایش ضرورت داشت که میخواست به شوهرش خبر بدهد، قبل از ساعت هفت نمیتواند پیش او باشد. با آن کت دانشجویی و کفشهای کتانی در ماه آوریل به پرندهی کوچک خاکآلودی میمانست. بعدازآن بدشانسی، آنقدر حواساش پرت شده بود که یادش رفت سوئیچ اتومبیل را بردارد. زنی که با ظاهری نظامی کنار راننده نشسته بود به او حوله و پتو داد و روی صندلی برایش جا باز کرد. ماریا گند باران را خشک کرد و نشست. پتو را دور خودش پیچید و سعی کرد سیگاری بگیراند، اما کبریتها خیس بود. زنی که کنارش نشسته بود سیگارش را روشن کرد و یکی از سیگارهای ماریا را که هنوز خشک بود خواست. همینطور که سیگار میکشیدند، ماریا به سرش زد سردرد دل را با آن زنباز کند. برای همین صداش را از صدای باران و سروصدای اتوبوس بالاتر برد. زن انگشتش را به علامت سکوت روی لب گذاشت. حرف ماریا را قطع کرد و زیر لب گفت: «خواب هستند.»
ماریا پیشت سرش را که نگاه کرد دید اتوبوس پر از زنهایی است که لای پتوهایی، درست مثل پتوی خودش، به خواب رفتهاند. آرامش آنها به او هم سرایت کرد. روی صندلی لم داد و با صدای باران بیهوش شد. بیدار که شد دید هوا تاریک است و توفان به شکل نمنم باران یخزدهای درآمده است. نمیدانست چقدر خوابیده یا کجای دنیاست. ولی انگار حواس همسایهاش سرهاش بود.
ماریا پرسید: «کجا هستیم؟»
زن گفت: «رسیدهایم.»
اتوبوس داشت به حیاط سنگفرش بنای بزرگ و غمناکی وارد میشد که گویا صومعهای در دل جنگلی از درختهای سر به فلک کشیده بود.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 343.۹۰ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 59 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۱:۵۸:۰۰ |
نویسنده | گابریل گارسیا مارکز |
مترجم | مهسا ملک مرزبان |
ناشر | انتشارات کتابسرای تندیس |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | seventten poisoned englishmen |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۴/۰۲/۱۷ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
قیمت چاپی | 3,500 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
فیدیبو عزیز خسته نباشید وپایدار وموفق باشید. از اینکه کار فرهنگی میکنید از شما تشکر میکنم.اگر چه من اغلب کتابهای رایگان شما را دانلود کردم اما حداقل در صدد خریدن کتابهایی هم هستم که حتی قبلا مطالعه کردم. قطعا این کار اولا بزرکترین کمک به خودم و دوما کمک بسیار کوچکی به کار بزرگ فیدیبو است. ضمنا این کتاب آقای مارگز هم مانند بفیه آثارشان خواندنی است. دوستان کتاب خوان همواره سلامت وعاشق مطالعه بمانید. تشکر از فیدیبو
فقط یکی از داستانا جذبم کرد و ترجمه این داستان عالی بود اما دوتا داستان دیگه فضاش سرد و ترجمه ش سنگین... یکی در مورد یک خانم ک کشتی ب مقصد رسیده و منتظر یکی بیاد دنبالش، داستان دوم در مورد یک خونواده ای هست و داستان سوم ک هیجان انگیزه در مور د یک خانمی هست ک ماشینش در دل شب خراب میشه و سوار اتوبوس میشه ک ببرش جایی ک تلفن بزنه و ماجراهای جالب و هیجانی اتفاق میفته
کتاب سه تا داستان داره داستان اول درونش چند تا داستان داره داستان دوم یه ذره تخیل توش داره که مفهوم نهاییش درباره قدرت تخیله داستان سوم واقعا درگیر کننده بود در مجموع بستگی به سلیقه داره نه اون قدر خوبه که نوبل بگیره نه اونقدر بد که توش سبزی بپیچیم?
سطح ترجمه متوسط بود. بعضا برخی نام های جشن ها، محل ها و یا برخی توصیفات، نا مانوس و نا مفهوم بود، نیازمند توضیحات جانبی (توسط مترجم) است. ازبین داستان های کتاب، من فقط داستان "فقط آمدم تلفن بزنم" رو پسندیدم. جالب بود. طرف وسط راه مونده بود... با یه اتوبوس رفت به یه بیمارستان روانی!! موندگار شد!!!! کنایه ای از بی ثباتی محض این زندگیست..
والله من اصلا خوشم نیومد داستان اول که واسه انگلیسیهای مسموم بود اصلا هیچ چیزی نداشت رفت بندر رفت هتل اونارو دید بعد رفت بیرون غذا خورد اومد دید همشون با غذا مسموم شدن مردن !!!! داستان دومش تا الان جالب بوده که اونم چرت بود
کاش بودن و میشد از شخص آقای مارکز پرسید هدفش از نوشتن این کتاب چی بوده!؟هیچی نداشت. داستان اول به واقع تهی بود اینقدر که شک میکنی شاید چیزی رو از قلم انداختی یا مضمونی جایی بوده که شاید تو قدرت درکش رو نداشتی!!!
من که مفهوم اصلی دو داستان اول رو متوجه نشدم و بنظرم بدون بار معنایی بود اما داستان سوم برام غمانگیز بود، اینکه کسی حرفت رو باور نکنه، حتی نزدیکترین کست...
داستان اول و دوم به نظرم جالب نبود ، به نظرم یه جورایی تخیلی بود ، اما داستان امده ام نلفن بزنم بینظیر بود ، حس درماندگی زن رو کاملا میشد احساس کرد و این دوتا ستاره رو هم بخاطر داستان سوم دادم
من وقتی این کتاب رو میخریدم حواسم نبود فهرستشو نگا کنم سه تا داستان از کتاب ۱۲ داستان سرگردان مارکز. اصلا این کتابو توصیه نمیکنم به جاش ۱۲ داستان سرگردان رو بخرید که عالیه..
کتاب خیلی خوبیه من این نویسنده رو بیشتر به خاطر توصیفات عالیش دوست دارم وقتی می خونی انگار که خودت در اون فضا حضور داری