باید به معجزه اعتقاد داشت. معجزه میآید تا شما زندگی بهتری داشته باشید اما گاهی هم میآید تا با دردی که به شما هدیه میدهد تا کهنسالی زندگی کنید و از این درد لذت ببرید. عشق همان معجزهای است که همه در زندگی به آن نیاز دارند. باید باشد تا رنگها و بوها و حسها معنای واقعی خود را نمایان کنند. اما همین عشق میتواند مثل یک بیماری، مثل وبا، تمام وجود شما را درگیر درد غمی بیپایان کند. کتاب عشق سالهای وبا، کتابی جادویی است که شما را با معنای عشق آشنا میکند و آن را به وبا تشبیه میکند. رمانی که حتما از خواندن آن لذت کافی خواهید برد.
کتاب پیشرو به گفتهی خیلی منتقدان اگر مارکز صد سال تنهایی را ننوشته بود، بهترین رمان او شناخته میشد. عشق سالهای وبا El amor en los tiempos del cólera به اسپانیایی و یا Love in the Time of Cholera به انگلیسی یکی از شاهکارهای ادبی است که به رئالیسم جادویی نوشته شده است. جادوی قلم نویسنده از سطر اول کتاب تا آخرین لغتی که نوشته است قابل مشاهده است. کتاب با صحنهی خودکشی شروع میشود. خودکشی مردی که از عکاسان قدیمی شهر است. خرمیا دوسنت آمور که دوست قدیمی و هم بازی پزشک مشهور شهر خوونال اوربینو بوده. خوونال اوربینو بر سر جنازهی او ایستاده و فصل اول از زبان او روایت میشود. ۵ فصل بعدی هم از زبان دیگر شخصیتهای کتاب گفته میشود که با مطالعه و یا گوش دادن به هرکدامشان، بخشی از ماجرا را برای شما روشن خواهد کرد و از ارتباط بینشان مطلع خواهید شد. بعد از اتمام فصل اول، داستان به گذشته میرود. زمانی که دختر خانواده، فرمینا داسا در مدرسهی صومعهي حضرت مریم تحصیل میکند. او به همراه عمه و پدرش به دلیل شیادی پدر به این شهر کوچ کردهاند. آن طرف داستان پسری است به نام فلورنتینو آریثا که فرزند نامشروع یک رابطه است. جوانی لاغر اندام که در یک شرکت کشتیرانی سهام دار است و در تلگراف خانه کار میکند. مادرش زنی قوی و با جسارت است که مغازهی خرازی دارد. فلورنتینو وقتی برای رساندن یک تلگراف به پیش لورنزو داسا – پدر فرمینا – میرود، در همان دیدار چنان عاشق دختر میشود که میتواند ماجرای یک رمان ادبی باشد.
رابطهی این دو ادامه پیدا میکند و با نامهنگاری در ارتباط میمانند تا جایی که مدرسه با پیدا کردن یکی از این نامهها فرمینا را اخراج میکند. پدر فرمینا برای آنکه سودار این حس از سرش خارج شود او را به سفر میبرد اما همچنان این دو با تلگراف ارتباط خود را حفظ میکنند. وقتی پدر خود را در این مسیر ناموفق میبیند، به شهر خود بازمیگردند و در کمال تعجب فرمینا با دیدن فلورنتینو متوجه میشود که دیگر حسی به او ندارد و او را پس میزند و مردی به نام خوونال اوربینو ازدواج میکند؛ پزشکی جوان و نامآشنا. بعد از مرگ ناگهانی خوونال، فلورنتینو فرصت را غنیمت میشمارد تا با عشق ۵۰ سالهی خود باقی مسیر را ادامه دهد. اما آیا فرمینا بعد از ۵۰ سال همان عشق آتشین را در سینه دارد؟ داستان این عشق را باید تا انتها دنبال کنید چرا که نویسنده در انتهای کتاب شما را متعجب و شگفتزده خواهد کرد.
در داستان گابریل گارسیا مارکز از شهر خاصی نام نمیبرد اما، به احتمال زیاد همان کارتاخنا زادبوم گارسیا مارکز است. با آنکه نام کشور کلمبیا در رمان ذکر نمیشود، از آنجایی که به حداقل شش تن از روسای جمهور کلمبیا اشاره شده است، به وضوح داستان در کشور کلمبیا اتفاق افتاده است.
گابریل خوزه گارسیا مارکز معروف به گابو برندهی جایزه نوبل، یک روزنامهنگار، نویسنده و فعالی سیاسی کلمبیایی بود که در سال ۱۹۲۷ در دهکدهی آرکاتاکا چشم به جهان گشود. او در بین مردم امریکای لاتین مشهور و معروف بود. از آثار بینظیر وی میتوان به کتابهای زیر اشاره کرد:
بهمن فرزانه در سال ۱۳۵۴ با ترجمهی کتاب صد سال تنهایی برای اولینبار مارکز را به ایرانیان معرفی کرد. وی با ترجمهی عنوان کتاب به عشق زمان وبا این کتاب را به همت انتشارات ققنوس روانهی بازار کرد. این ترجمه را میتوان بهترین ترجمه از این کتاب دانست. کتاب صوتی عشق سالهای وبا را، گوینده آرمان سلطانزاده خوانده است. در کنار این مترجمانی چون کیومرث پارسای از انتشارات رایابان، کاوه میرعباسی از کتاب سرای نیک، ساناز علمی از تمدن علمی و چندین مترجم دیگر دست به ترجمهی این اثر ادبی زدهاند. برای خرید کتاب صوتی میتوانید از طریق همین صفحه اقدام کنید و یا نصب رایگان اپلیکیشن فیدیبو به یک کتابخانه بزرگ همیشه دسترسی داشته باشید.
ناشر صوتی این کتاب انتشارات آوانامه است. برای گوش دادن به کل این کتاب شنیدنی به ۲۰ ساعت و ۱۲ دقیقه زمان نیاز دارید که میتوانید با روزانه دو ساعت، این کتاب را در ۱۰ روز گوش دهید.
خواهر روحانی فرانکا دلا لوث تسبیح را در جیب آستین خود فرو برد و از جیب دیگر دستمالی که مثل توپ مچاله شده بود، بیرون کشید. لحظهای به دوردست نگاه کرد. بعد با لبخندی که از آن ترحم میبارید به فرمینا داثا خیره شد. آه کشید و گفت: «ای دختر بیچاره من؛ تو هنوز در فکر آن مرد دیگر هستی.» فرمینا داثا بدون آن که مژه بزند. گستاخی خود را نشخوار کرد تا به نوک زبان برساندش. مستقیما به چشمان راهبه خیره بود. ولی حرفی بر زبان نیاورد. عاقبت با رضایت خاطر هر چه تمام دید که چشمان مردانه آن زن از اشک پر شد. راهبه آن اشکها را با دستمال مچاله پاک کرد و برخاست. گفت: «پدرت حق دارد که میگوید تو
درست به قاطر چموش میمانی.» از اسقف اعظم خبری نشد. حمله عشق ظاهرا میبایستی همان روز به پایان میرسید که ئیلده براندا سانچزء دختردایی او برای گذراندن تعطیلات کریسمس به آنجا آمد و زندگی هر دوی آنها عوض شد.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 1.۰۹ گیگابایت |
مدت زمان | ۲۰:۱۱:۵۶ |
نویسنده | گابریل گارسیا مارکز |
مترجم | بهمن فرزانه |
راوی | آرمان سلطان زاده |
ناشر | آوانامه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۰۷/۲۸ |
قیمت ارزی | 10 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
یکی از زیباترین و متفاوت ترین کتابهای عاشقانه بود که شنیدم و انتظارات منو کاملا از یک رمان عاشقانه برآورده کرد. به نظرم رمان عاشقانه ی کمی تو دنیا وجود داره که انقد زیبا و واقعی باشه یا حداقل من کم دیدم. همیشه میترسیدم سمت کتابای مارکز برم به خاطر تعدد اسامی ولی این کتاب اینطوری نبود و تبدیل شد به اولین اثری که از مارکز شنیدم. عشقی که وجود داشت عمیق و قابل ستایش بود. البته من نمیتونم فلورنتینو آریسا (شخصیت مرد کتاب) رو کاملا دوست داشته باشم چون قطعا با تعدد روابطش موافق نبودم ولی به نظرم مارکز کاملا تو شخصیت پردازی ها موفق عمل کرده و سعی کرده خلق و خو های متفاوت یک انسان رو دقیق نشون بده و سعی نکرده انسانها رو مطلقا سیاه یا سفید نشون بده شخصیت فلورنتینو آریسا نمونه ای بود از فراز و فرود شخصیت یک انسان و با وجود بی قیدی ای که داشت تنهایی عمیق و نیاز به عشق و محبتش رو میشد حس کرد. فلورنتینو آریسا برای فرار از رنج رو آورده بود به این کار که بیشتر نوعی خودکشی روانی محسوب میشد تا انکار اون رنج. فرمینا داسا(شخصیت زن کتاب) هم وجودش پر بود از خشم و نفرت چون تو جامعه ای زندگی کرده بود که احساساتش رو جدی نگرفته بودن و طی این سالها خشمش رو فرو خورده بود. همچنین پیچیدگیهای زندگی مشترک به خوبی نشون داده شده بود و البته که میشه خیلی بیشتر از اینا تو داستان ریز شد و عمیق تر بهش فکر کرد. گویندگی بینظیر آرمان سلطان زاده هم زیبایی بیشتری بهش اضافه کرده بود. قطعا باز هم سراغ این کتاب خواهم رفت و این بار نسخه ی چاپیش رو میخونم.
بی شک مارکز استاد مسلم شخصیت پردازیه و این نبوغ از کجا اومده خدا میدونه شاید چون با ادمهای زیادی در ارتباط بود و به واسطه شغلش خبرهایی بدون سانسور و کاملا حقیقی در زندگیش زیاد دیده بود که میتونه اینچنین یک شخصیت رو تمام و کمال برات مجسم کنه دقیقا مثل یک مجسمه ساز حرفه ای که حرکات ماهرانه یک شخص رو هنرمندانه میسازه.... این کتاب از نظر من بی نظیر بود... تک تک شخصیت هارو میتونستی ذهنشونم بخونی از بس قشنگ پرداخته شده بهشون و هیچ نقطه ابهامی برات نمیذاره...داستان سرایی و ربط دادن نکاتی که در طول داستان وجود دارن هم به یکدیگر عالی انجام شده. مارکز خیلی به دل من میشینه نوشته هاش. خوانش کتاب عالی بود
چرا انقدر قشنگ بودددددد؟؟؟ به طرز کاملا صحیح و واقع گرایانه زندگی دو آدم و اطرافیانشون رو به تصویر کشید.طوریکه انسان ها در دنیای واقعی هستند نه در دنیای قصه واقعیت زندگی واقعیت روابط و واقعیت احساسات آدما همینه...اینکه بعضی از دوستان میگن چرا عشق رو اینجوری نشون داده بنظرم اونا انتظار دارن که مثل همه ی قصه ها عشق یه چیز افلاطونی و فرا واقعی باشه در صورتیکه نویسنده بطور کاملا رئال عشق و زندگی و روابط رو نوشته...من که عاشقش شدم و صدای بینظیر آرمان سلطان زاده هم که دیگه گفتن نداره..
قرار نيست عاشق شخص اول داستان بشيم! اصلا قرار نيست شخص اول داستان ادم خوبى باشه يا نه حتما ادم بدى باشه!! ما فقط قراره با خوندن كتابا زندگی هایی که زندگی نکردیم رو زندگی کنیم!!! واقعیت هارو ببینیم هرچقدر زشت و زیبا!!! قرار نیست فقط کتابی رو بخونیم که انگار مردمش تو بهشت زندگی میکنن...این کتاب رو بخونید و هیچکس رو قضاوت نکنید فقط به زندگیشون گوش کنید ...
سال ۹۲ نسخه چاپی روخوندم، زمانی که درحال خواندنش بودم به خاطر توضیحات خیلی زیاد، کمی حوصله م سر میرفت و از خوندنش دلسرد میشدم، اما لذت کتاب درست بعد از تمام شدن کتاب شروع شد، سالها عشق سال های وبا توی ذهنم تداعی میشد، تا اینکه امسال نسخه صوتی رو گرفتم، هنوز هم توضیحات زیاد نویسنده، حوصله مو سَر میبره، اما این کتاب یه غمی روی دل شما میزاره که روی زندگی واقعیتون تاثیر میزاره فقط ترجیحا توی پاییز این کتابُ نخونید چون پاییز به اندازه کافی بی رحم هست
داستان برام گنگ بود اوایل یک فردی به خاطر طوطی میمیره در اواخر داستان اشاره میشه که اون فرد کی بود، نویسنده سعی در توصیف بیش از حد شرایط داره که برای من خسته کننده بود، کلا به نظرم باید کتاب تموم بشه تا آدم بفهمه چی شده، به نظرم مارکز تو این کتاب میخواسته هنر ادبیات دانستنش را نشون بده. احساس میکنم بخشی از اینکه نتونستم با این کتاب ارتباط برقرار کنم به خاطر اسم های مردم آمریکای جنوبی هست که برام ناملموس هست.
همین الان شنیدن این کتاب صوتی زیبا رو به پایان رسوندم.خیلی قشنگ بود.سیر داستان،شخصیت پردازی،بسیار زیبا و واقع گرایانه و دلنشین بود.توصیفات صحنه ها بقدری حرفه ای و کامل بود که مخاطب کاملا میتواند خود را در فضا و قالب داستان مجسم کند. این کتاب یار تنهایی و همدم دوران قرنطینه کرونایی من شده بود و حالا که کتاب تموم شده،واقعا نمیدونم بقیه روزهای بیماری رو چطور سپری کنم؟شاید با کتاب دیگری از گابریل گارسیا مارکز
از خود داستان بگذریم، با احترام به نویسنده ، کلمه دیگه ای پیدا نمیکنم تا نظرمو راجب کتاب بگم جز اینکه بگم خیلی ور میزنه. خیلییییی ور میزنه. خیلی چرت و پرت تو کتابه. حتی یه جاهاییش انقدر چرته باید رد کنی ، شک دارم خود نویسنده هم معنی اون چرت و پرتهارو فهمیده یا فقط خواسته کش بده. اصل داستان هم ارزش اینهمه وقت گذاشتن رو نداره. آسمون ریسمون میبافه.
من ترجمه کتاب رو خوندم و واقعیتش اینه که از داستان لذت نبردم. مارکز داستان سرای توانمندی هست. برای همین داستان پردازی و توصیفاتش جداب و قشنگ بود اما من از مغز داستان لدت نبردم. به نظرم تو این کتاب برداشت درستی از عشق وجود نداره، بیشتر هوس بازی ها رو بعنوان عشق معرفی کرده.
کتاب درباره همه اتفاقات و فراز و فرودهایی که یک زوج در طول زندگی داشته اند. من کلا نمی تونم با این جور کتابها زیاد ارتباط برقرار کنم پر از جزییات حوصله سر بر... اگرچه نمیتوان اثرگذاری نویسنده در ادبیات منکر شد ولی کتاب مناسبی برای من نبود هیچ جوره ... تنها نکته مثبت کتاب شاید پایانش و اجرای خوب آقا سلطان زاده بود