در برخی آثار ادبی شاهد روایتی مبهم و خیالانگیز هستیم، روایتی که باعث میشود با شخصیتهای داستان ارتباط نزدیک برقرار کنیم و با اینکه میدانیم این شخصیتها واقعی نیستند و توهم ما است که ما را به سمت آنها میکشد، بازهم تلاش میکنیم خودمان را به جای آن اشخاص بگذاریم و موقعیتشان را درک کنیم. گاهی با شخصیتهای داستان جوان میشویم، گاهی کودک و گاهی پیر، با آنها میخندیم و بعضی وقتها گریه میکنیم و گاهی در قالب داستان به کشورهای دیگر با فرهنگهای مختلف سفر میکنیم . تمام این عوامل بستگی به قلم نویسنده دارد، اوست که تعیین میکند چگونه و تا کجا ما را با خود به حرکت درآورد.
داستان پیکر فرهاد را یک زن به نام «رالف اشپنلر – تاگ اشپیگل» روایت میکند. زنیکه در داستان «بوف کور» اثر «صادق هدایت» یک نقاشی روی قلمدان بود. در این کتاب زنی که داستان را روایت میکند؛ روی تابلوهای نقاشی و قلمدانهای مختلف میرود و هر دفعه در نقش زنان مختلفی که در طول تاریخ حضور داشتهاند، شروع به صحبت میکند. یک بار در نقش زن دورهی ساسانی میرود، یک بار دختری عینکی میشود، بار دیگر یک مدل، او نقش زنانی را بازی میکند که سرنوشت مشترکی داشتند، فقط در دورههای مختلف زندگی کردهاند، شخصیتهایی که مدام بهدنبال خوشبختی میدوند ولی به آن نمیرسند و دور میشوند. این کتاب را عباس معروفی برای «صادق هدایت» نوشته است.
پیکر فرهاد اولین بار سال 1381 در ایران منتشر شد. انتشارات ققنوس این کتاب را روانهی بازار کتاب ایران کرده است. خرید و دانلود این کتاب در همین صفحه ممکن است.
در سایت انتشارات ققنوس نقد مفصلی بر کتاب پیکر فرهاد آمده است. در این نقد بر اشارات ادبی کتاب تاکید فراوانی شده است: «در چند جای کتاب ترکیب من سردم است آمده است که ناخودآگاه خواننده را به یاد شعر فروغ می اندازد.
اشارات ادبی کتاب گوناگون است. در یک جا می خوانیم معلم انشای ما، پیرمرد چشم ما بود و این عنوان مقالهای است از جلال آل احمد درباره نیما.
در صفحه 31 راوی می گوید برای آرامش ذهنم، دنبال یک صدای آشنا در سال های بعد می گشتم. صدائی که بتواند خیالم را از جائی بردارد و جائی دیگر بگذارد. پسری بگوید پروانه! و من بال بال زنان به سویش بروم. این آرزو در فیلم مرد ناتمام ساخته محرم زینال زاده برآورده می شود. در آن جا که حسین پناهی دخترعمویش؛ پروانه را صدا می کند و در فضای سبز طبیعت دنبال هم می دوند.»
در نقد احسان رضایی دربارهی این کتاب آمده است:« زن در این داستان عاصی و معترض است. عصیان میکند. و البته بسیار ماهرانه بزرگترین رنج زن را در جامعهای سنتی که همان بچهدار نشدن است به تصویر میکشد. دیالوگها نشاندهنده توانایی نویسنده در بیان احساسات یک زن است. همهچیز در داستان مشخص است برایم به غیر از قسمت اعتیاد و صحنههای مربوط به سرنگ. البته در نظر خود من قرار نیست همه چیز که در داستان استفاده میکنیم معنایی داشته باشد بلکه میتواند در روند توصیفات و فضاسازیها کمک کند»
عباس معروفی، رماننویس، شاعر، ناشر، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار مشهور دورهی معاصر است. او در سال 1336 در تهران متولد شد. عباس معروفی در دورهی دبیرستان ریاضی خواند و پس از آن از دانشگاه هنرهای زیبای دانشگاه تهران در رشتهی ادبیات دراماتیک فارغالتحصل شد. او مدت زیادی در دبیرستانهای تهران معلم ادبیات بود.
عباس معروفی با نوشتن کتاب «سمفونی مردگان»، که در قالب یک سمفونی رویایی نوشته شده بود، توانست نام خود را بهعنوان نویسنده ثبت کند؛ این کتاب مشکلات افراد روشنفکر را در کنار جامعهی سنتی بررسی کرده است. البته معروفی پیش از انتشار «سمفونی مردگان»، مجموعه داستان «روبروی آفتاب» را منتشر کرده بود.
عباس معروفی مجلهی ادبی «گردون» را راهاندازی کرد و فعالیت در مطبوعات ادبی را به صورت جدی دنبال کرد. پس از توقیف این مجله، عباس معروفی ایران را ترک کرد و به آلمان رفت. از کارهای مهم دیگری که او در ایران انجام داد، مدیریت ارکستر سمفونیک تهران، مدیریت اجراهای صحنهای و مدیریت روابط عمومی کنسرت موسیقی بود و موفق شده 500 کنسرت از هنرمندان کشور را برگزار کند. در همین دوران بود که مجلهی آهنگ توانست کار خود را آغاز کند. او در مصاحبهای با دویچه سایتونگ گفته است: زمانیکه آثار ادبی و هنری یک جامعه سانسور شود یعنی به جان آن فرهنگ آتش افتاده است.
عباس معروفی در آلمان، بهعنوان مدیر در بورس خانهی هاینریشبل، نویسندهی آلمانی و برندهی جایزهی نوبل ادبیات فعالیت کرد. او در اوایل مهاجرتش به آلمان فعالیتهای زیادی انجام داد، مدتی مدیریت شبانهی یک هتل را برعهده داشت. اما مهمترین کاری که در آلمان انجام داد احداث مکانی فرهنگی بهنام «خانهی هنر و ادبیات هدایت»، یکی از بزرگترین کتابفروشیهای ایرانی در خیابان کانت برلین بود، این کار را تا قبل از عباس معروفی، هیچکس با این کیفیت در اروپا انجام نداده بود.
معروفی با احداث این مکان توانست کلاسهای داستاننویسی تشکیل دهد و بعد از مدتی فعالیتهای چاپخانه و نشریهی «گردون» را در همین مکان ادامه داد. نشریهی «گردون» از همان ابتدا نظر افراد مهمی چون: بزرگ علوی، هوشنگ گلشیری، حمد سمندریان، گلی امامی و بسیاری دیگر را به خود جلب کرد. او موفق شد بیش از 300 اثر که در ایران بهعنوان آثار ممنوع شناخته میشدند را منتشر کند. نویسنگان این کتابها اکثرا تبعیدی بودند و این کار معروفی حمایت بزرگی برای آنها محسوب میشد.
عباس معروفی با استفاده از سبک نگارشی خاص خود و تکیه بر اصول روایی مدرن داستانها و نمایشنامههایش را مینویسد. بعضا حتی دیده میشود در آثارش از اصول پست مدرنیسم نیز پیروی میکند. در رمان پیکر فرهاد، از زبانشخصیتهایی با فرهنگهای مختلف روایتی میخوانیم که هرکدام شاخصهای از انسانهای معروف و تاثیر گذار در طول تاریخ را در خود دارند. نکتهی مهم دیگر در نگارش کتاب پیکر فرهاد این است که هیچکدام از شخصیتها و عناصر واقعی نیستند، همه در پردهای از ابهام زاده میشوند و میتوان با آنها رویاپردازی کرد. بنابراین اصلیترین عناصر پستمدرنیسم در این داستان وجود دارد.
عباس معروفی در حوزههای، شعر، رمان، مجموعه داستان، نمایشنامه، مقاله و مجله فعالیت گستردهای دارد و همچنان یکی از فعالان این عرصه به شمار میرود. نمونهای از مجموعه داستانهای عباس معروفی را با نامهای، شاهزاده برهنه، عطر یاس، آخرین نسل برتر، روبروی آفتاب و چرخ گردون میشناسیم.
در حوزهی رماننویسی از او آثار بسیاری منتشر شده، آثاری مانند: ذوب شده، فریدون سه پسر داشت، سال بلوا، سمفونی مردگان و نام تمام مردگان یحیاست.
عباس معروفی تاکنون جوایز زیادی در حوزهی شعر و ادبیات دریافت کرده است. کتاب پيكرفرهاد او در سال 2002 موفق به دریافت جایزهی بنیاد ادبی «آرنولد تسوایگ» شده است. در سال 1966 به همراه هوشنگ گلشیری، برندهی جایزهی «هلمن هامت» شد. عباس معروفی برای رمان سمفونی مردگان توانست جایزهی بنیاد ادبی فلسفی سور کامپ را در سال 2001 بگیرد. همچنین اتحادیهی روزنامهنگاران کانادا جایزهی «روزنامه نگار آزادهی سال» را در سال 1996 به عباس معروفی داد.
عباس معروفی، نویسندهی معاصر، در آثار خود با استفاده از طنز موقعیت؛ مشکلات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را بیان میکند. او تلاش میکند با استفاده از تکنیکهای ظریفی در نامگذاری شخصیتها و حرکات آنها، موقعیتهای طنزآمیز رقم بزند.
من بچهی اول بودم ، شاید هم آخر. هیچ غذایی دوست نداشتم. یک قاشق به دهانم میگذاشتم و لقمه را نمیجویدم. آنقدر را میمکیدم و به یک نقطه خیره میشدم که پدرم گریه میکرد. نه به خاطر آفتاب ، نه به خاطر چیز دیگر. مادرم سرش را جلوی صورت پدرم خم کرد: «پس به خاطر چی؟ » «به خاطر دست های کوچکش»
همان شب موقع خواب در ایوان ، وقتی که به ستاره ها نگاه می کرد گفت: « چشم هاش را میدوزد به گوشهی اتاق و به یک چیزی فکر میکند. خیلی دلم میخواهد بدانم بچهی شش ساله به چی فکر میکند؟ به بدبختی من؟ او هم میداند که ما تباه شده ایم ؟ یک لقمه نان را مثل زهرماری توی دهنش نگه میدارد و نمیتواند فرو بدهد...»
و من میلی به غذا نداشتم .لقمه از گلویم پایین نمیرفت .دلم کانادا میخواست که با هر لقمه یک جرعه بنوشم. از بوی پرتقالی اش خوشم میآمد، و گاه پدرم میخرید و من انتظار آمدنش را میکشیدم. حتی بعد از مرگش هم انتظار میکشیدم.انتظار که چیز بدی نیست روزنه امیدی است در ناامیدی مطلق. من انتظار را از خبر بد بیشتر دوست دارم.
هوا که گرم میشد، مادرم جلو پنکه دراز میکشید و من روی پلههای آجری جلو در خانه هوس کانادا میکردم، حسرت میخوردم، لهله میزدم. شاید هم انتظار پدر بدبختم را میکشیدم. هیچ نمیفهمیدم.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 952.۸۴ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 143 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۴:۴۶:۰۰ |
نویسنده | عباس معروفی |
ناشر |