0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  دلبند نشر چشمه

کتاب دلبند نشر چشمه

کتاب متنی
فیدی‌پلاس
درباره دلبند
ده دقیقه برای پنچ حرف. با ده دقیقه‌ی دیگر آیا می‌توانست واژه‌ی «عزیز» را هم بخرد؟ فکرش را نکرده بود که با او در میان بگذارد و فکر این ده دقیقه‌ی دیگر که امکانش بود، هنوز آزارش می‌داد. و نیز این فکر که با بیست دقیقه یا نیم ساعت، می‌توانست همه‌اش را به دست بیاورد؛ تک تک کلماتی را که از زبان کشیش مراسم به خاک‌سپاری شنیده بود و (مطمئنا تمان گفتنی‌ها) می‌شد روی سنگ قبر بچه‌اش حک کرد: «عزیزِ دلبند» اما چیزی که به دست آورد و مناسب هم بود، همان کلمه‌ی اصلی بود. به گمانش کافی بود با سنگتراش قبرستان لابه‌لای سنگ‌های قبر و زیر نگاه پسر جوان او که با چهره‌ای لبریز از خشمی بسیار کهن و میلی کاملاً بکر آنهارا نگاه می‌کرد، زنا کند. این کار حتما کافی بود. کافی برای پاسخ دادن به هر چه کشیش، هر چه هوادار الغاء بردگی و به شهری آکنده از انزجار. او در حالی که روی آرامش روح خود حساب می‌کرد، کسی دیگری را فراموش کرده‌بود: روح دخترکش را. چه کسی فکرش را می‌کرد که شیرخواره‌ی کوچک بتواند چنین خشمی داشته باشد؟ زنا در میان سنگ‌های قبر و زیر نگاه‌های پسر سنگتراش کافی نبود. نه تنها او سالها ناگزیر به زندگی در خانه‌ای بود که در اثر خشم کودک سر بریده‌ای فلج شده بود، بلکه آن ده دقیقه که چسبیده به سنگ قبری به رنگ سپیده‌دمانی همراه با سوسوی ستارگان و با زانوهایی از هم گشوده به اندازه‌ی عرض قبر سپری کرده بود، بس درازتر از یک عمر، و تپنده‌تر از خون شیرخواره‌ای بود که مثل روغن، به دست‌هایش ماسیده بود. یک بار به مادر شوهرش پیشنهاد کرده بود: ـ میای اسباب‌کشی کنیم؟ بیبی ساگز پرسیده بود: ـ این چه فکریه دیگه؟ تو این ولایت وجود نداره که پر از غصّه‌های یه کاکاسیاه مُرده نباشه. بختمون بلنده که این روح، یه بچه‌ی شیرخورس. باید روح شوهر من میومد اینجا یا مال شوهر تو؟ حرفشم نزن. پیشونیت بلنده. سه تا برات باقی مونده. سه تا بچه که به دامنت آویزان می‌شن و یکی هم که از اون دنیا آشوب به‌پا می‌کنه. خدا رو شکر کن. چرا نمی‌کنی؟ من هشت تا داشتم. همشون از دستم رفتن. چهار تا شون دستگیر شدن، چهار تا شون شکار شدن و من فکر می‌کنم که حالا همه‌ی اونا تو خونه‌ی یه کس دیگه‌ای دارن شر به پا می‌کنن. (بیبی ساگز ابروهایش را در هم کشید) دختر اول‌زادم. تنها خاطره‌ای که ازش دارم اینه که پشت سوخته‌ی نونو خیلی دوست داشت. باورت می‌شه؟ هشت تا بچه داشتم و فقط همین یادم مونده. ست به او گفته بود: ـ تو به خودت اجازه می‌دهی که فقط همین خاطره یادت بیاد. ولی برای خود ست فقط یک فرزند باقی مانده بود ـ فرزند زنده ـ به اضافه‌ی پسرهایی که دخترک مرده آنهارا رانده بود. با گلار در حافظه‌ی او به سرعت محو می‌شد. لااقل کله‌ی هاوارد شکلی داشت که هیچکس نمی‌توانست فراموشش کند. اما درباره‌ی بقیه‌ی آنهاسخت تلاش می‌کرد تا فقط چیزهایی غیرخطرناک را به یاد بیاورد. بدبختانه مغز او منحرف بود. ممکن بود مثل آن روز، دوان دوان از میان مزرعه‌ای بگذرد تا هرچه زودتر به تلمبه برسد و شیره‌ی گل بابونه را از روی ساق پاهایش بشوید. هیچ فکر دیگری در سرش نبود. تصویر مردهایی که می‌آمدند تا شیر پستانش را بمکند، به اندازه‌ی اعصاب پشتش، جایی که پوستش مانند تخته‌ی آب کشیده‌ای ورم کرده بود، خالی از زندگی بود. دیگر نه کمترین بوی جوهری می‌آمد و نه بوی صمغ درخت گیلاس آمیخته با عصر پوست سرو که با آنهاجوهر درست می‌کرد. هیچ فقط نسیمی که هنگام دویدن به سوی تلمبه صورتش را خنک می‌کرد. بعد آثار بابونه را با آب و کهنه پارچه شسته بود و به چیزی جز از بین بردن آخرین آثار شیره‌ی بابونه و به بی احتیاطی خودش در دویدن از میان مزرعه فکر نکرده بود؛ آخر برای صرفه جویی کردن نیم مایل، میان بُر زده و در نظر نگرفته بود که چقدر علف‌های هرز رشد کرده و بلند شده بودند و تا بالای زانوهایش را می‌خراشیدند.
دسته‌ها:

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
2.۱۸ مگابایت
تعداد صفحات
405 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۱۳:۳۰:۰۰
نویسندهتونی موریسون
مترجمشیرین‌دخت دقیقیان
ناشرنشر چشمه
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۸/۰۲/۳۰
قیمت ارزی
5.۵ دلار
قیمت چاپی
110,000 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۲.۱۸ مگابایت
۴۰۵ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
3.5
از 5
براساس رأی 15 مخاطب
5
13 ٪
4
60 ٪
3
6 ٪
2
0 ٪
1
20 ٪
9 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
1

داستانی پرکشش و پر از دست انداز نوشته «تونی موریسون» که روایت زندگی پر از مشقت بردگان سیاهپوست را در قرن ۱۹ میلادی در امریکا است. شخصیت اصلی رمان «دلبند» زنی سیاهپوست به نام «ست» است که به اوهایو فرار می‌کند اما بعد از گذشت سال‌ها هنوز هم احساس اسارت می‌کند. خاطرات مزرعه‌ای که در آن برده بود، احساس گناه مداوم به خاطر نوزادش که مجبور شده به خاطر فرار از مزرعه او را بکشد و همچنان حضور و روحش را در خانه احساس می‌کند. نوزادی که هیچ‌گاه اسمی نداشت و زمانی که می‌خواستند برای نوزاد مرده سنگ قبر بسازند یک کلمه روی آن نوشتند: دلبند. تون موریسون برای این رمان غمگین و تراژیک جایزه ادبی پولیتزر را در سال ۱۹۸۸ از آن خود کرد. این رمان فوق العادست از دو مترجم تو فیدیمو موجوده که متاسفانه ار دو ترجمه خیلیییی افتضاحه ا

1

ای کاش ناشرین محترم حداقل برای کتابهایی که جوایز مهمی کسب کردن با مترجمین کاربلد کار کنن توی همون ۲۰ صفحه اول از بس ترجمه بده بیخیالش میشین

4

تعجب میکنم از این همه غلط املایی و ویراستاری . مثلاً ناشرش نشر چشمه است !!! مگر این کتاب ویراستار نداشته.... گاهی بعضی کلمات رو نمیشه تشخیص داد!!! تا به حال کتابی با این همه غلط املایی مفتضحانه نخواندم...

4

خیلی دوست داشتم این کتابو بخونم واقعاً چطور کتاب به این مهمی رو با ترجمه های ضعیف انتشار میدن

4

به نظرم ترجمه به ویرایش نیاز داره، من جایی از همین مترجم روایت بهتری رو خوندم. احتمالا در مورد این نسخه کاهلی شده.

4

داستانی عالی و تکان دهنده ولی متاسفانه متن کتاب خیلی غلط املابی داره

4

انقدر متن کتاب بده، که حقیقتا بیشتر از ۲۵۰ صفحه نخوندمش

3

وضعیت تایپ و ویراستاری کتاب افتضاحه. اما خود رمان بسیار عالیه

4

داستان قشنگی داره منتها خیلی زیاد غلط املایی داره

3.5
(15)
91,000
تومان

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
دلبند
تونی موریسون
نشر چشمه
3.5
(15)
91,000
تومان