بعضی وقتها از خودش میپرسید در این دنیا چه کسی قلبی طلائی دارد؟ آیا میتوان تا ابد با کسی خوب بود و خوب ماند؟ شرافتمندترین آدمها هم آگاهانه یا ناآگاهانه خطا میکنند.
نازپری نعلبند اوغلو ـ یا همان پری در چشم خانواده و دوستانش ـ انسان خوبی بود. یک هموطن آگاه که به انجمنهای خیریه کمک میکرد، بیماران آلزایمری را حمایت میکرد و برای حل مشکلات خانوادههای نیازمند پول جمع میکرد، حتی گاهی به خانه سالمندان میرفت. در آنجا با سالمندان بیخانمان تخته نرد بازی میکرد و عمداً میباخت! برای گربههای خیابانی بیشمار استانبول همیشه در کیف پری خوراکی پیدا میشد. حتی بعضی وقتها هزینه عقیم کردن آنها را هم از جیبش میداد. برای خانواده خود نیز انسان پر تلاشی بود. وضعیت تحصیلی بچهها را با دقت پیگیری میکرد. رئیس و همکاران همسرش را به منزل دعوت میکرد و با سفرههای رنگین از آنها پذیرایی میکرد. روزهای اول و آخر ماه رمضان را روزه میگرفت ولی روزهای میانی را دور از چشم بقیه رد میکرد. در عوض هر عید قربان یک گوسفند نذر میکرد. وقتی کسی را میدید که در خیابان تف میکند یا آشغال به زمین می اندازد یا در صف نوبتش را رعایت نمیکند، توی دلش به او فحش میداد. گاهی هم طاقت نمیآورد و تذکر میداد. در واقع از دید دیگران، فقط یک انسان خوب نبود، بلکه همسر، مادر، کدبانو، هموطن و خلاصه یک مسلمان لائیک مدرن و خوب بود. انگار کشور ترکیه را با همه تناقضهایش یکجا در خودش جا داده بود. داستان زندگی پری تا حدودی همان داستان ترکیه بود. ذهن درهم و برهم پری همان آشفتگی و نابسامانی ترکیه بود.
انگار روزگار مثل یک خیاط ماهر برشهای زندگی پری را بدون ذرهای خطا به هم دوخته بود. در و تخته کاملاً با هم جور بود. قسمتی که شناخت اطرافیان بود و قسمتی که شناخت پری نسبت به خودش بود. تأثیری که پری بر روی دیگران میگذاشت، کاملاً حقیقت درونی او را پنهان میکرد. پری جایی رسیده بود که حالا خودش هم نمیدانست چقدر برای خودش و چقدر به خاطر دیگران و نظرشان زندگی میکند. بعضی وقتها دلش میخواست یک سطل آب و صابون بردارد و خیابانها را، میدانها را، ساختمانهای دولتی را، حتی آنهایی که زیر سقف مجلس دعوا میکنند را بشوید! حالا که دستش کثیف شده بود، زبان کثیف مردم را هم بشوید. چقدر چرک و کثافت بود برای تمیز کردن و چقدر خطا و اشتباه بود برای اصلاح کردن...