زیر سایه شهر هزاران اتفاق و رویداد در هرلحظه رخ میدهد که هویت آن شهر را میسازد. هر شهر با تمام پیشینهی تاریخیاش و دشواری زندگی در آن سرشار از روزمرگیهایی است که ساکنینش را در برگرفته است. مردمان هر شهر هرروز چشمباز میکنند و سوار بر چرخهای تکراری میشوند تا دوباره شب را به پایان برسانند. آنها در میان این سفر، لحظههای بی تکرار زندگیشان را پشت سر میگذارند و در هرلحظه راه فرار از این تکرار مکررات را مهاجرت میدانند. تهران برای پایتختنشینان همین حس را ایجاد کرده و روزانه افراد زیادی را فراری داده است. مردمانی که با یک ساک در دست میروند یا افرادی که در این شهر خاکستری و سیاه زندگی میکنند ولی فکر و دلشان در مختصات دیگری است. کوچهپسکوچههای این شهر به خود غیبتهای زیادی دیده است که گاه چندروزه بوده و گاه بهاندازهی یکعمر زندگی. غیبتهای ناتمامی که نسل به نسل رو به افزایش است و افراد بیشتری قصهی خود را در این شهر ناتمام میگذارند.
کتاب «ناتمامی» نوشتهی «زهرا عبدی» روایت افرادی است که در بستری سرشار از شک و تردید زندگی میکنند. این داستان در فضای دانشگاه و خوابگاه اتفاق میافتد و گمشدن یک دانشجوی بوشهری تعریف میشود. «ناتمامی» داستان گمشدن «لیان» است که دانشجوی ارشد ادبیات فارسی است و زمانهای آزادش را به جنوب شهر برای تدریس به کودکان کار میرود. یک هفته از ناپدیدی او میگذرد و «سولماز» هم خوابگاهیاش بیشازپیش نگران او میشود. «سولماز» وارد هجمهای از سؤالات بیپاسخ میشود، «لیان» گمشده است؟ «لیان» را دزدیدهاند؟ او تصادف کرده است؟ و ... «سولماز» در یک جریان جبری برای پیدا کردن دوستش قرار میگیرد و نا گریز به دنبال او میرود. او از «لیان» تنها یک دفترچه خاطرات دارد که به سبب آن وارد اتفاقهای عجیب و نویی میشود. شخصیتهای کتاب «ناتمامی» هرکدام به نحوی درگیر گمگشتگی و دنیای پر از ابهام و خرده اتفاقاتی هستند که در بطن زندگی شهری رخ میدهد.
داستان کتاب «ناتمامی» از یک جهانبینی برخوردار است و نویسنده شهر را با تمام جزئیات ازیادرفتهاش یاد میکند. هر صفحه از داستان اتفاق جدید میافتد و در بین خرده روایتهای متعدد داستان سریع و تند رخ میدهد. نثر این داستان از پختگی نسبی برخوردار است و تعدد روایت جای نفس کشیدن برای خواننده را نمیگذارد. «زهرا عبدی» این داستان را به تأثیر از سالهایی که در محلههای جنوبی شهر مشغول به کار بوده، نوشته است. این اثر دومین کتاب این نویسنده است که بسیار توجه علاقهمندان به ادبیات داستانی را به خود جلب کرد. داستان این کتاب را نویسنده طی بیستوسه فصل نگاشته است و بسیار خوشخوان و لذتبخش برای دوستداران داستانهای فارسی است.
این کتاب را «نشر چشمه» در سال 1393 منتشر کرد و در کمتر از یک سال به چاپ چهارم رسید. کتاب الکترونیکی «ناتمامی» در همین صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
پس از انتشار این داستان مقالهای با عنوان «بررسی شخصیت قهرمان در رمان ناتمامی با تکیهبر کهنالگوی سفر قهرمان» نوشته شد که در کنفرانس سالانهی پژوهش در علوم انسانی و مطالعات اجتماعی ارائه شد. «علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب» در جلسهی نقد کتاب «ناتمامی» گفت: «داستان ناتمامی، داستان ازهمپاشیدگیها و ناتمامیهاست؛ ناتمامی کارها، آرزوها و آرمانها»
به لیان فکر میکنم. سعی میکنم همین حالایش را در ذهنم تصور کنم. ساعت ده شب، اواخر فصل بهار است. در یک اتوبوس وی آی پی درجهیک... نه، نه، پول زیادی ندارد، درجهدو پا حتا سه توی تاریکی، در دل برهوت، دارد برمیگردد بوشهر؟ نه. پس کجا؟ بدبختی از همین قید پرسشی شروع میشود. کجاست؟ لیان همینالان کجاست؟
وقتی خودت برای خودت عادی میشوی, همهچیز هم خودبهخود برایت عادی میشود. پنیری که تازه از اهر رسیده بود، خیلی عادی حالا توی یخچال مشترک خوابگاه نیست، طبیعی است که طبقههای کمد دیواریها یکدرمیان شکسته باشد و گربهها خیلی راحتتر از من دانشجو، بیترس از چشم فراگیر ناگهانی، دنبال جفتهایشان در راهروهای خوابگاه بدوند و جیغ بکشند. قبلاً فکر میکردم عادت کردن, قانون نانوشتهی خوابگاه است اما حالا میبینم خیلی جهانشمولتر از این حرفهاست. عادت میکنی؛ اول به خودت، بعد به هر چه پیش آید. هر چه اوضاع بدتر باشد، ضریب عادت، تصاعدی بالاتر میرود. بیشتر بچهها بعد از یک هفته بهجای خالی لیان عادت کردهاند؛ بهجای خالی نوشتههایش روی تابلو کانون ادبی که حالا جایش، عکس و مشخصاتش را زدهاند، به حفرهای که دارد برای من بزرگ و بزرگتر میشود. یک هفته است که لیان نیست. هیچکس نمیداند کجاست. کمکم دارم شک میکنم که هیچکس هم نمیخواهد بداند کجاست. از اینهمه دختری که مدتی هم خوابگاهی و همکلاسیاش بودند، هیچکس چندان پی گیر نبودنش نیست. شاید فکر بیرحمانهای باشد اما گذرش را از ذهنم نمیتوانم نادیده بگیرم؛ اینکه بیشتر آدمهایی که میشناسم تحمل یک آدم سرزنده را ندارند. کسی که سرزندگیاش به تو یادآوری کند که مردهای، یا در حال مردنی. وقتی خیالشان راحت بشود از اینکه فلج یکگوشه افتادی دیگر کاری به کارت ندارند، مثل قهرمان بوکسی که یکمشت خورده به گردنش و دیگر نمیتواند کسی را گوشهی رینگ گیر بیندازد. فلج شده. حالا همه یک آخی کشیده میگویند و ته دلشان خیالشان راحت است که دوتا مشت زنده که کوبیده میشد بهصورت روزگار فلج شده.
«زهرا عبدی» شاعر و نویسندهی ایرانی است که داستانهایش از دل جامعه وزندگی شهری بیرون آمدهاند. او با قلمی توانا زندگی روزمره را با تمام جزئیاتش نقل میکند و خواننده را با لایههای پنهان زندگی روبهرو میکند. او دربارهی سبک نوشتنش گفته است: «برای من هیچچیز اندازهی داستان، ابزار زندگی ورزی نیست، پس ساختن جهان داستانی متفاوت، ریشه در شناخت جهان ذهنی خود و ذهن ورزی فراوان و حل کردن مازهای ذهنی است. مازهای اندیشه که نویسنده میسازدش و سپس خواننده را دعوت میکند به جهان ذهنیاش. اگر این جهان برای خواننده تکراری باشد، ناراضی میشود و دلزده. خواننده از کلیشه حالش به هم میخورد. بیرحمانه است اما نویسنده باید به شیوهی کاملاً منحصربهفرد هستی شناسانهی خودش، کلیشه را برهم بزند. چون من معتقدم یکی از علتهای دلزدگی خواننده از دنیای داستان، کلیشههاست و ریشهی کلیشه در این است که نویسنده دنیای داستان خود را نمیشناسد و ازآنجا داستان را ابزار زندگی ورزی میدانم، دارم سعی میکنم دنیای داستانی خود را بشناسم و آن را بر شیوهی ذهن خودم خلق کنم.»
«زهرا عبدی» فارغالتحصیل رشتههای ادبیات فارسی و ادیان و عرفان از دانشگاه تهران در مقطع کارشناسی و رشتهی ادبیات فارسی از دانشگاه علامه طباطبایی در مقطع کارشناسی ارشد است و چندین سال به تدریس برخی از دروس مربوط به زبان و ادبیات فارسی ازجمله علم معانی و بیان و بدیع مشغول بود. او در سراسر زندگیاش کتابخوانده است و از علاقهمندان متون اندیشه محور و داستانی است. «عبدی» با سرودن شعر پا به عرصهی ادبیات گذاشت و نوشتن داستان را دنبال کرد؛ از سرودههای او میتوان به مجموعه شعر «شهرزاد» و «تو با خرس سنگینتر از کوه رقصیدهای» اشاره کرد. او نوشتن رمان را با انتشار کتاب «روز حلزون» آغاز کرد که با استقبال زیادی روبهرو شد. او دربارهی علت نوشتن رمان در مصاحبهای گفت: «رمان مینویسم چون بر این باورم ژانر نزدیک به زندگی است.»
«زهرا عبدی» پس از کتاب «ناتمامی»، کتاب «تاریکی معلق روز» را نوشت و بیشازپیش بهعنوان نویسنده شناخته شد. او برای این داستان نامزدِ مرحلهی پایانیِ جایزهی «احمد محمود» شد و بهعنوان بهترین رمانِ سالِ ۱۳۹۵ از سوی جایزهی ادبی هفتاقلیم انتخاب شد.
هر سه کتاب «زهرا عبدی» را «نشر چشمه» منتشر کرده و نسخه الکترونیک آنها در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای خرید و دانلود موجود هستند. همچنین کتاب «روز حلزون» را «آنا وانزان» (Anna Vanzan) به زبان ایتالیایی بانام «در تهران حلزونها سروصدا میکنند» (A Tehran le lumache fanno rumore) ترجمه کرد که در سال 2017 منتشر شد.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۷۶ مگابایت |
تعداد صفحات | 253 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۸:۲۶:۰۰ |
نویسنده | زهرا عبدی |
ناشر | نشر چشمه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۶/۰۹/۱۴ |
قیمت ارزی | 5 دلار |
قیمت چاپی | 49,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
داستان با خوابی مالیخولیایی آغاز میشود که اصلا گیرایی ندارد و ضربه اولیه برای جذب خواننده را ندارد نویسنده سعی میکند اطلاعاتش را در مورد اساطیر باستانی به طرز غلو شده ای در چشم مخاطب فرو کند. خط اصلی داستان از لحاظ بار درام ضعیف است و نویسنده سعی میکند با شاخ و برگ دادن و فضاسازی های (بعضا) زاید این نقیصهرا جبران کند. در کل رمان قوی و گیرایی نیست و بار محتوایی اش مزه تفکرات الحادی ,پوچگرایانه و جبری دارد.
کتابه جذابیه..بخونید.خانم زهرا عبدی نویسنده ی توانمندی هستن و قلمی دوست داشتنی دارند. من نسخه کاغذی این کتاب رو قبلا مطالعه کردم و داستان جدید و واقعا جالبی داره.
رمان زیبا و جسورانه ای هست. پیداست با تحقیق و بررسی زیاد و توسط یک آدم باسواد نوشته شده . از خوندنش لذت بردم
موقع خوندنش هیچ حس و تاثیرى از داستان نگرفتم، حتى اینکه کنجکاو باشم چى به سر لیان اومده؟ فقط خوندم تموم بشه
نویسنده بسیار مسلط، رمان نفس گیر که دلت نمی خواد تموم بشه اما در عین حال نمیشه تا تموم شدن کنار گذاشت. افسوس که خیلی هم واقعیه. این اتفاقات که به قول نویسنده بیش از حد عادی شدن دور و اطراف ما زیادن.
زبان راوی خیلی سطحی و پیش پا افتاده است. شروع رمان بشدت سربالایییه. تصویر سازیش از موقعیت دانشجویی آدمو به یاد سریالهای آبکی تلویزیون میندازه اصلا تصویر سازی در بطن زبان مناسب نیست. انتظارم از خانم عبدی و نشر چشمه بیشتر از اینه
این کتاب خیلی خاص و عجیب بود. چرا؟ چون هم گاهی عاشقش بودم و گاهی ازش بدم میومد. مثل شخصیت خاکستری یک فیلم که هم ویژگی های مثبت داشت هم به زعم من منفی. دردناک ترین قسمت کتاب ناتمام موندن داستانه که شاید برای من تلخ بود ولی خوب قصد نویسنده از اول همین بود اسمشم روشه. ناتمامی.منتها نویسنده خیلی جذاب و زیرکانه ما رو تا آخر این ناتمامی همراه خودش میکشونه و اصطلاحا تشنه میبره لب چشمه و برمیگردونه. جملات پر طمطراق و فلسفی کتاب گاهی روند خوانش رو کند و سخت میکنه اما اغلبشون بسیار زیبا و ماندگار هستن. خوبی و بدی این کتاب در هم تنیده شده و در نهایت باید بگم من دوستش داشتم و کتاب متفاوتی بود برام
جزو بهترین کتاب های داستانی ایرانی ...شخصیت پردازی خوب داشتان پرکشش و در عین حال نثر زیبا ...
نمی تونم بگم کتاب بدیه .اما نویسنده به جزئیاتی میپردازه که ذهن خواننده را از موضوع اصلی دور میکنه .
نویسنده به هیچ وجه موفق به استفاده از اسطوره در داستان نیست ، اسطوره باید مانند کتاب سمفونی مردگان در روح اثر موج بزند نه اینکه مثل وصله های اضافی به آن بچسبد. در کل شخصیت های داستان با کنش ها جور درنمی آید . دختری که بسیار محجوب و محافظه کار ترسیم می شود ، دختری است که در خوابگاه بیشترین مشکل را با دیگران داشته