بابای شما وقتی کوچولو بود چکار می کرد؟
وقتی بابام کوچک بود، صبح یک روز بهاری، با جوجهکوچولوش توی جعبه چوبی بزرگی، توی بالکن آپارتمان، نشسته بودند و از لای درز تختهها به خورشید و پرندههای توی آسمان نگاه میکردند و نان و پنیر و پسته میخوردند. در همان لحظه، ناگهان یک گنجشککوچولو که حسابی ترسیده بود مثل تیری آمد و خورد به شیشه پنجره اتاق و افتاد کف بالکن...
مجموعه "وقتی بابام کوچک بود" قصه کوچکی بابای من و شاید بابای شما بچه ها باشد!