ذهن بشر جاودان طلب است. هیچ فردی مرگ را دوست نداشته و ندارد. از آغاز تاریخ بشریت انسانها با هر قوم و نژادی به دنبال رازهای جاودانگی بودهاند. این راه هیچگاه بشر را به زندگی جاودان نرسانیده، بلکه به کام مرگ نیز کشانده است.
کتاب پژواک آوای دوران، توسط نویسنده نام آشنا دیوید گمل به رشته تحریر درآمدهاست. این رمان فانتزی در سال 1997 چاپ و منتشر شد. کتاب پژواک آوای دوران به بررسی فرضیه تاریخ جایگزین میپردازد. داستان این کتاب بروی زندگی و نابودی آتلانتینها Atlanteans تمرکز دارد. همانطور که در دیگر داستانهای دیوید گمل به تشابهات مردم و حوادث تاریخی با افسانهها پرداخته میشود، در این داستان هم این جریان وجود دارد. قهرمانان آتلانتیس، آواتارها هستند. آواتارها یک امپراطوری بزرگ و قدرتمند را برای خود دارند. آواتارها نامیرا و جاودان بوده و مانند پادشاهان زندگی میکنند. حتی اگر امپراطوری آنها در حال نابودی باشد، زندگی جاودانشان از طریق بلورهای جادویی تضمین شدهاست. در داستان پژواک آوای دوران، آواتارها نژاد جاودانهای از انسانها هستند. اما یک شب زمانی که دو قمر در آسمان هویدا شدند، تمامی قلمروشان واژگون میشود. در این زمان ارتش ملکه کریستال شرور به قلمرو آواتارها هجوم میآورند. چندی قبل از این فاجعه یکی از رهبران معنوی به نام کوئستر آنو Quester Anu سقوط جهان را پیشبینی کرده بود. بعد از این پیشبینی حدود 200 نفر از شهر پاراپولیس به شهر پاگارو نقل مکان کردند. روز بعد از رسیدن آنها، ملکه کریستال به زمین حمله کرده و دنیا وارانه میشود. آواتارها برای زنده ماندن به کریستالها جادویی متکی هستند. زمان حمله ملکه کریستال، سراسر زمین پوشیده از یخ و برف میشود. این امر باعث تضعیف قدرت آواتارها شدهاست. بعد از سفر آن 200 آواتار، 300 آواتار دیگر نیز به جمع آنها پیوسته و جان سالم به در بردهاند. آواتارها با تشکیل لشکر باید یک پیوند با منبع تغذیه خود در پایتخت پاراپولیس ایجاد کنند. داستان این کتاب مجموعه تلاشها و مبارزات آواتارها و رهبر مذهبی کوئستر آنو است. در داستان پژواک آوای دوران سه قهرمان اصلی وجود دارند. طلابان Talaban،جنگجویی که از زندگی تراژدی خود میترسد. تاچ استون Touch Stone که در پی عشق از دست رفته خود است. کوئستر آنو Quester Anu رهبر معنوی، که پیشگوی تمامی اتفاقات و سازنده زمان و بازپس گیرنده قدرت بلورها است. اما درست زمانی که داستان به صورت عجیبی درهم پیچیدهاست. دو شخصیت به نامهای سوفاریتا Sofarita و وایروک Viruk از راه میرسند. سوفاریتا دختر دهقانزاده است و وایروک یک دیوانه است، که بعدا به مقام خدایی میرسد. سرانجام با درگیری یک جنگ خونین آنو هرم کریستال را روشن میسازد و دوباره زندگی به زمین باز میگردد. داستان کتاب پژواک آوای دوران، هیجان انگیز و پرتلاطم است. در این داستان ذهن خواننده در کنار شخصیتهای داستان درحال نبرد، شکست و پیروزی است.
ترجمه کتاب پژواک آوای دوران توسط مترجم نام آشنای کشورمان سهیلا فرزیننژاد انجام شدهاست. کتاب پژواک آوای دوران در سال 1387 به کمک انتشارات کتابسرای تندیس چاپ و توزیع شد. خانم سهیلا فرزیننژاد یکی از مترجمان با سابقه کشورمان است. وی در سال 1329 چشم به جهان گشود. خانم فرزین نژاد به ترجمه چهار اثر از دیوید گمل به نامهای اسطوره، تولد یک قهرمان، پژواک آوای دوران و پادشاه آنسوی دروازه پرداختهاست. از دیگر آثار ترجمه شده توسط این مترجم نامی باید به پیش از اینکه بگویم خداحافظ، چیزهای ضروری و گنجینه گرانبها اشاره کرد. زبان ترجمه بانو فرزیننژاد با تمام سادگیاش، پر از مضمونهای ادبی است. شما میتوانید کتاب الکترونیکی پژواک آوای دوران اثر دیوید گمل و ترجمه سهیلا فرزیننژاد و انتشارات کتابسرای تندیس را از همین صفحه در فیدیبو دانلود و تهیه نمایید.
دیوید اندرو گِمِل با نام هنری دیوید گِمِل David Gemmell شناخته میشود. گمل در سال 1948 چشم به جهان گشود. وی زاده کشور انگلستان است. دوران مدرسه و کودکی گمل با سختیها و مشکلات بسیاری گذشته است. گمل تا سن شش سالگی در کنار مادرش زندگی میکرد. پس از آن مادرش دوباره ازدواج نمود. همسر مادرش یکی از افرادی بود که به وی یاد داد در بحرانهای زندگی چگونه مقاوم باشد. اگر به داستانهای گمل نگاهی بیاندازید، مضمون مقاومت در برابر سختیها را مشاهده مینمایید. دیوید گمل در دوران نوجوانی سخت کار میکرد. اما سکوی پرتاب وی به سمت موفقیت، یک مصاحبه برای شغل روزنامهنگاری بود. او پس از سالها فعالیت در آن روزنامه محلی، موفقیت بسیاری کسب نمود. سپس در روزنامههای معتبر بین المللی دیگر مانند دیلی اکسپرس، دیلی میل و دیلی میرور مشغول به فعالیت شد. دیوید گمل تا زمان مرگش حدود 30 رمان را به رشته تحریر درآورده است. از آثار این نویسنده باید به مجموعه جان شانو، مجموعه سنگهای قدرت، مجموعه ریگنات، شوالیههای بدنام و سنگ خون اشاره کرد. سرانجام دیوید گمل در سال 2006 چند روز پس انجام عمل جراحی قلب درگذشت. گمل در آن زمان مشغول نوشتن سومین جلد از مجموعه داستانهای تروی بود. بعد از مرگش همسرش بانو استلا گمل این مجموعه را به پایان رسانید.
فصل چهارم
کاریش وار اسب پونی خود را وادار به چهار نعل تاختن کرد و افرادش را به دشت برد. خیلی جلوتر میتوانست هیکل کشتی سیاه را در مقابل یخ سفید و اندامهای کوچک پشه مانندی را روی خود یخچال ببیند. چرا آنها مرتب به روی یخ باز میگشتند؟ دنبال چه میگشتند؟ این سوالاتی بود که وقتی اسبش پیوسته فاصلهی بین او را با ساحل کمتر میکرد. در ذهنش زیرورو میشد. دو سال پیش یک کشتی درست مثل همین در خلیج لنگر انداخته بود. کاریش وار و یکصد نفر از افرادش موقعی رسیدند که کشتی لنگرش را جمع کرد و به طرف شمال به راه افتاد. تنها چیزی که عشایر توانستند روی يخ پیدا کنند، سوراخ بود، درست مثل جای تیرک چادر. و دیگر هیچ. او و افرادش مدتی در آن اطراف به جستجو پرداختند. اما چیزی نبود که پیدا کنند. خیلی متحیر کننده بود.
به ساحل که نزدیک میشد. سرعتش را کم کرد. بازویش را بالا برد تا ببست نفر افرادش هم از او پیروی کنند. چشمان تیره و کنجکاو کاریشوار با دقت روی یخ چرخيد و آن را بررسی کرد. توانست فقط یک مرد مو آبی ببیند، مردی کوچک اندام با ریش دو شاخهی آبی. بقیه افرادی معمولی بودند. کاریشوار عصبی بود. افسانههایی دربارهی سلاح عظیم مو آبیها وجود داشت. کمانی که تیرهای نور به داخل بدن دشمنان میفرستاد و سوراخ سوخته و سیاه بزرگی روی سینهی جنگجویان ایجاد میکرد و سپرهای سینهی برنزی را منفجر و تکه تکه میکرد.
در افسانهها از شمشیرهای سیاهی صحبت شده بود که با رعد میدرخشید. شمشیرهایی که فلز را طوری میبرید که سیمی تکهی پنیری را. کاریشوار دلش نمیخواست با دشمنی دست و پنجه نرم کند که مسلح به چنین سلاحی است. و با وجود اين، و اين جا سردرگمی و تردید به وجود میآمد. مردان جوان او افرادی جنگنده بودند. به راستی آنها عاشق جنگ بودند. مدتها بود که قبول داشت. آنها قوهی تخیل چندانی ندارند.
جیانگ جوان یک بار به او گفته بود:«ما به خاطر تو کاریش، تا توی جهنم هم میتازیم.»او تبسمی کرده و به شانهی مرد جوان زده بود. جوانها برای همین حرکات بیهوده ساخته شده بودند. چون به فناناپذیری اعتقاد داشتند. آنها متقاعد شده بودند_همان طور که خودش هم زمانی باور داشت_که نیروبی که در رگهایشان جاری است تا ابد جریان خواهد داشت. آنها به قدرت خود افتخار میکردند. حتی مردان مسنتر را که دیگر نمیتوانستند به تندی آنان اسب برانند و یا به خوبی آنها شکار کنند، به باد تمسخر میگرفتند. انگار که آن مردان به خواست خودشان پیر شده بودند و یا این که به سن و سستی اجازه داده بودند که وجود آنها را تسخیر کنند.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 3.۰۸ مگابایت |
تعداد صفحات | 508 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۶:۵۶:۰۰ |
نویسنده | دیوید گمل |
مترجم |