جنگ تروآ داستانی است که بیشتر ما شنیدهایم. شهری تاریخی که در ترکیهی امروزی واقعشده و داستانی عجیب و حیرتآور دارد. تروآ و ماجراهایش سالها موردتوجه نویسندگان مختلف بوده است. دیوید گمل نویسندهی انگلیسی و خالق حماسههای فانتزی حیرتآور تصویر جدیدی از تروآ در داستان ارباب کمان نقرهای ترسیم کرده و یک درام نوشته است که مخلوطی از شکست . پیروزی، عشق و نافرجامی است. کتابی که اگر خواندنش را شروع کنید به این سادگی زمین نخواهید گذاشت.
ارباب کمان نقرهای که نام اصلی آن «lord of the silver bow» است جلد اول از سهگانهی تروای دیوید گمل است. این کتاب اولین بار سال 2005 منتشر شد. جلدهای بعدی این مجموعه «shield of thunder» و «fall of kings» نام دارد.
در داستان ارباب کمان نقرهای، سرنوشت تروآ در دستان سه نفر است.
اولی مردی مشهور است که او را ارباب کمان نقرهای مینامند. او شاهزاده آئنئاس(aeneas)، هلیکئون است، یک جنگجوی جسور و قوی که دشمنانش از او متنفرند. درون او تاریکیای وجود دارد که پس از بیدار شدن خاموش نخواهد شد.
دومی آرگوریوس است که مبارزی بیهمتاست. او مانند همهی مبارزان شبیه خودش برای تسخیر و کشتن میجنگد. آگاممنون او را برای دفاع از تروآ فرستاده است و او دشمن قسمخوردهی هلیکئون است.
کاهنه آندروماک زنی است که برخلاف میل خودش نامزد هکتور شاهزادهی تروآ شده. او زنی با مهارتهای جنگی زیاد است که از سنتها بغض و کینهی شدیدی در دل دارد. او قسم خورده هر طور که میخواهد زندگی کند.
همهچیز به این سه نفر بستگی دارد و عشق و نفرت میان آنهاست که آتشی عجیب را شعلهور خواهد کرد.
این کتاب جذاب با استقبال زیادی از سوی مخاطبان مواجه شده و تاکنون به چند زبان مختلف برگردانده شده است.
دیوید گمل با نام دیوید اندرو گمل (david Andrew gemmell) نویسندهی مشهور انگلیسی که لقب سلطان فانتزی انگلستان را یدک میکشید سال 1948 در غرب لندن به دنیا آمد.
او در دوران کودکی به خاطر نداشتن پدر رنج زیادی کشید و در جمع همسالانش جایی نداشت و همین مسئله او را به کودکی منزوی تبدیل کرده بود. هرچند بعدها با ورود ناپدری به زندگیاش همهچیز تغییر کرد و او به پسری تبدیل شد که برای حقوقش با بچهها دعوا هم میکرد.
او در نوجوانی در مدرسه کازینو به راه انداخت و از مدرسه اخراج شد. دیوید گمل در سالهای آغاز جوانی بسیار پر شر و شور بود و درنهایت مادرش توانست با پیدا کردن شغلی برای او در یک دفتر روزنامه پسرش را آرام کند. دیوید گمل سالها در لندن و ساسکس به شغل روزنامهنگاری مشغول بود و سردبیری چند مجله را هم بر عهده داشت. از سال 1970 بود که داستاننویسی را شروع کرد و درنهایت اولین داستانش که «legend» نام داشت سال 1984 منتشر شد.
او یک سال بعد «پادشاه آنسوی دروازه» را در ادامهی کتاب اولش منتشر کرد و از آن زمان به بعد بیش از سی رمان نوشت که بیشتر آنها مجموعه داستاناند. تاکنون بیش از یک و نیم میلیون نسخه از آثار او در سراسر جهان فروختهشده است. از میان مهمترین آثار این نویسنده میتوان به مجموعه «ریگنات» که کتابهای «شمشیری در طوفان»، «تولد یک قهرمان»، «ماه سیاه»، «شاهین نیمه شب»، «ravenheart» و «طوفان سوار» را در برمیگیرد و همچنین تک رمانهای «شوالیههای بدنام» و «پژواک آوای دوران» اشاره کرد.
دیوید گمل سال 2006 براثر مشکل قلبی درگذشت، از سال 2008 جایزهای تحت عنوان جایزهی فانتزی دیوید گمل در انگلستان داده میشود که برندگانش با آرای عمومی انتخاب میشوند.
ارباب کمان نقرهای یکی از داستانهای جذاب ادبیات فانتزی است. طاهره صدیقیان مترجم خوب کشورمان که تعداد زیادی از داستانهای دیوید گمل را به فارسی برگردانده این کتاب را هم ترجمه کرده است. ناشر ارباب کمان نقرهای انتشارات کتابسرای تندیس است. شما میتوانید نسخهی الکترونیک این ترجمه را از فیدیبو دانلود کنید و از خواندن آن لذت ببرید.
ارباب کمان نقرهای داستانی جذاب و خواندنی است که میتواند برای علاقهمند کردن نوجوانان به خواندن کتاب بسیار مناسب باشد. اگر نوجوانی در خانواده دارید که به داستانهای ماجراجویی و حماسه علاقهمند است میتوانید این کتاب را به او هدیه دهید.
نیمههای بعدازظهر بود که دو زن وارد بزرگترین باغ قصر شدند. همانطور که لودایک پیشبینی کرده بود، دست کم صد نفر حاضر بودند. آندروماک با بسیاری از آنها ملاقات کرده بود، اما حتی اکنون بسیاری از نامها را به خاطر نمیآورد. پریام روی یک صندلی پرزرقوبرق مطلا بر فراز سکویی سنگی نشسته بود. کنار او دخترش کروسا قرار داشت، یک زیبای سیه مو و لاغر با حالتی شاهوار.
چشمانش سرد بود و با حقارتی آشکار به آندروماک نگاه میکرد. مشاور پشت خمیده و خوشرو، پولایتز، نیز همراه پادشاه بود، همینطور آنتی فونس چاق و دیوس لاغر اندام. آندروماک یک بار دیگر از شباهت او به هلیکون حیرتزده شد. مرد دیگری در کنارشان بود،
«اون برادر ناتنی من، آگاتون است. بهت که گفتم این یک مسابقه است.»
در انتهای باغ، حدود شصت قدم دورتر، آندروماک گاری کوچکی با چرخهای بزرگ را دید. روی تیری بلند در وسط آن زره سینهای چرمی نصبشده بود. طنابهایی بلند به جلو و عقب گاری بسته بودند. لودایک پرسید: «تا حالا به یک هدف متحرک تیراندازی کردی؟»
«نه.»
«امروز این کار رو میکنی. مستخدمین طنابها رو میکشن و گاری رو عقب و جلو میبرن.»
پریام از روی جایگاهش بلند شد و سکوت در میان جمعیت افتاد. آگاتون و دیوس هر دو کمانها را برداشتند و جلو رفتند تا کنار آندروماک بایستند. لودایک چند قدم عقب رفت.
صدای پریام طنین انداخت و گفت:
«امروز ما شاهد یک مبارزه هستیم. آندروماک از تِبِس فکر میکنه کمانهای تروایی نامرغوب هستن و قراره ما رو مهارتهای چشمگیر خودش سرگرم کنه. فرماندهان من آگاتون و دیفوبوس از افتخار صنعتگری تروا دفاع خواهند کرد. پیروز میدان جایزهی ارزشمندی خواهد گرفت.» دستش را دراز کرد و کروسا قدم جلو گذاشت و یک کلاهخورد جنگی استادکارانه، با نگارهای زیبا از نقرهی برجسته کاری شده به او داد که آپولو را با کمان عقب کشیده نشان میداد.
پریام آن را بالا گرفت و آفتاب بعد از ظهر روی فلز صیقل خورده درخشید. فریاد کشید: «امیدوارم ارباب کمان نقرهای پیروزی را برای شایستهترین کمانگیر به ارمغان بیاره.» آندروماک احساس کرد خشم در درونش میجوشد. این جایزهی جنگجویان بود، جایزهای مردانه و تقدیم آن به یک زن کمانگیر اهانتی زیرکانه محسوب میشد.
پریام پرسید: «به من افتخار میدی اول تیراندازی کنی، آندروماک؟»
آندروماک با لحنی شیرین پاسخ داد: «فکر نمیکنم شایسته باشه، پادشاه پریام. مطمئنم در یک دنیای مردانه جایگاه زنان دنبالهروی است.»
فرمت محتوا | epub |
حجم | 3.۶۲ مگابایت |
تعداد صفحات | 592 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۹:۴۴:۰۰ |
نویسنده | دیوید گمل |
مترجم |