در این گوشه دور افتاده شمالی و درست مقابل صومعه ماریا برون، Mariabronn درخت بلوط تناور و پرشاخ و برگی قرار داشت که سالها قبل بوسیله یک مرد مقدس از روم به آنجا منتقل و حالا زینت بخش آن ناحیه شده بود. در اطراف این درخت بلوط، درختان دیگری هم بودند که سرسبزی و طراوت آنجا را بیشتر میکردند. در هنگام تابستان، شاخ و برگهای پر میوه این درختان باعث نشاط هر رهگذری میشدند و سایه خنک آنها چیزی نبود که تا مدتها از یادش برود. هر سال پسرهای صومعه برای چیدن میوههای خوشمزه این درختان سر و دست میشکستند و در آخر همه آنها نصیب رئیس صومعه میشد.
این درخت بلوط کهنسال در طی سالها شاهد ورود نوجوان تازهای برای تحصیل بود. این پسرها در ابتدا با چهرهای خندان و شاد برای یادگیری علوم دینی وارد دیر شده و سپس عده معدودی از آنها پس از گذراندن مراحل اولیه به عنوان شاگرد پذیرفته میشدند و پس از تراشیدن موهای طلایی زیبایشان، جامه سنگین و سیاه رهبانیت را در بر میکردند و بعد از سالها تحصیل و ریاضت، به تعلیم و تربیت شاگردان جدید میپرداختند و با زیاد شدن سنشان، یکی پس از دیگری میمردند. اما آن عدهای که به هر دلیلی در صومعه نمیماندند پس از پایان مراحل اولیه تحصیل، از دیر خارج شده و به خانههایشان برمیگشتند و برای ادامه زندگی، شغلی برای خودشان دست و پا میکردند.