همین؟! چه کسی به شما اجازه داد این همه اطلاعات به من بدهید؟ آیا من به این روزشمار دقیق نیاز داشتم؟ چرا به زندگی آینده من و پسرم با این همه جزئیات ریز و درشت پزشکی تجاوز کردید؟ چرا مهار زندگی خصوصی ما را از پیش از تولد در دست گرفتید؟ چرا پیش از آنکه ما، مادر و فرزند، یکدیگر را در جهان واقعی ملاقات کنیم شما متخصصان سفیدپوش شتابزده قضاوتمان کردید و نسخه اقدام ضروری را برایمان پیچیدید؟ واقعیت آن است که پزشکی نگذاشت من از بارداریام، از لحظه تولد فرزندم و از دوران نوزادیاش لذت ببرم و همه آن ایام را با اطلاعات اضافی، که آن موقع هیچ نیاز فوریای به دانستنش نداشتم، به کام من تلخ کرد. امکان لذتبردن، امکان هیجانداشتن، احساس خودمختاریکردن و فکر عاملیتداشتن، همه برای من ممکن میبود اگر پرده بیخبری بین من و واقعیت بر زمین نمیافتاد و واقعیت چهره زشت و سردش را به من نشان نمیداد. حالا من همه کدهای ژنتیکی فرزندم را میدانم و از ریز جزئیات آیندهاش باخبرم. بیعدالتی و تبعیضی که در این روند وجود دارد همواره صدای مرا درمیآوَرَد. هنوز بیشتر مادران را میبینم که از آینده فرزندانشان خبر ندارند و با آرزوهای روشن و رنگارنگ دوشادوش فرزند به استقبال آینده میروند. آیا منصفانه است که با خودکار قرمز روی پرونده آینده رنگیرنگی فرزند من خط کشیدند و پرونده را برای همیشه پیش چشمم بستند؟ چه خوب بود اگر نمیدانستم! آیا حق نداشتم که ندانم؟ حالا که آن همه اطلاعات بَد به من دادند، چرا اطلاعات کامل ندادند؟ چرا یکی به من نگفت: میدانی اما خبر خوبی هم برایت دارم؛ فرزندت نیروی عاطفی نیرومندی دارد که میتواند تو را از محبت و همدلی خود سیراب کند؛ توانایی برقراری رابطه با دوستان و همسایگانت؛ عشقورزیدن به سگ و گربه خانگیات؛ نشستن سر میز ناهار و با خوشحالی غذاخوردن، بیلزنی باغچه، همراهی با تو در سفر به هنگام تعطیلات؛ سرخوشی از ورزش و رقص با تو؛ و توانایی لذتبردن از همه چیزِ این زندگی!