دستی از قفا سرشانهی کریما را در چنگ گرفت ــ چنان که آستین و بال چپ آن پالتوِ نیمدار هم بالا کشانیده شد ــ و برش گردانید رو به خود بیکه رها کند آنچه را در چنگ داشت. حالا دست راست روی شانهی چپ، دو تن رودرروی هم بودند. کریما که میرفته بود تا بیرون برود از آن اتاق دخمه و دیگری مرد جوانی که غافلگیر از پسِ پشت چنگ در شانهی او زده بود با چهرهای مهاجم، که گویی برای ترسانیده شدن ساخته شده بود با آن چشمهای هراسان و وادریده زیر ابروان سیاه که تیک داشت روی چشم چپ. لبهای بههمفشردهی مرد جوان هم مینمود که بسی خشمگین و متعرّض است به همهکس و چیز، خاصّه به جوانی که نمیدانست چه میخواسته در آن دخمهجای دور و گم از چشمهای فضول، و حالا میخواست همین را بداند که چنان ناگهانی از تاریکجای ملایمتر اتاق ــ از پشت آن پردهی شندره ــ پیدایش شد و با صراحت میپرسید «چهکار داشتی اینجا؟ پرسیدم اینجا چه کاری داشتی؟!» بدیهی است کریما نهفقط خاموش که در بُهت مانده بود از خوف، چنان که پروا داشت به پنجهی زمختی نگاه کند که سرشانهاش را در چنگ نگه داشته بود، چه رسد به زبان گشودن بهاعتراض و اینکه چرا رها نمیکند او را، که در یک حرکت تند و چابک کتف استخوانی کریما کوبانیده شد به سینهی دیوار کوتاهپایه و دودزده که اگر کریما به غریزه سر نخمانده بود جلو، میشد که دنبهی برجستهی پس سر بگیرد به قوس متصل به دیوار و از هوش برود که چنان نشد. بدتر آنکه با دزدیده شدن سر کریما به جلو، پیشانی نزدیک شد به شاخ سرِ جوان خشمگین که به قدّ و بر اندکی پستترک از او بود. این شد که جوان بهانهای دیگر جُست تا کریما را از دیوار وابکَند جلو و با شاخ بکوبد بر پیشانی کریما که یعنی «کله میزنی، نیقلیون؟» و کریما همچنان خاموش و مغلوب و گویی افسونشده بود، پس در سیمای زبانبندشدهی او آنچه میشد دید، یا به گمان آورد، تحیّر بود، سراپا شگفتی!
فرمت محتوا | epub |
حجم | 854.۹۲ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 132 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۴:۲۴:۰۰ |
نویسنده | محمود دولت آبادی |
ناشر | نشر چشمه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۰/۰۵/۱۳ |
قیمت ارزی | 5.۵ دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
از کتاب سلوک به اینور، دولت آبادی، به سمت جریان سیال ذهن و ابهام نویسی حرکت کرده بود و دیگر از داستانهای پر از ماجرا و پرکشش قدیم مثل کلیدر و روزگار سپری شده و... خبری نبود. ابتدای شروع کتاب حس کردم دوباره وارد یک فضای سیال ذهن خواهیم شد منتها هر چه جلو تر رفت متوجه شدم که این بار به داستان گویی دوباره روی آورده منتها یک داستان با سبک مدرن. داستان از این قرار است که، در زندگی با آدمهایی برخورد میکنیم، دوست میشویم، جدا میشویم و شاید دیگر همدیگر را نبینیم اما تنها چیزی که از آنها در ما باقی میماند اثری است که رفتار و منششان در ما نهادینه شده و حال، کریمای داستان دولت آبادی در سن ۷۰_۸۰ سالگی به دنبال آنها میگردد چراکه هر کدام از آنها تکهای از وجود او را تشکیل داده اند و در واقع، کریما، به دنبال خودش میگردد. منتها این محتوا در داستان به خوبی بیان نمیشود. به هر سمتی حرکت میکند ناگهان رها میشود و در ابهام باقی میمانیم. سوال مکرر پیرزن صاحب خانه «هستی،نیستی» گویا درون مایه اصلی ماجراست و کریما به دنبال این پاسخ است درون خودش. اما این بودن یا نبودن هیچ کجای داستان خودش را بروز نمیدهد ردپای نویسنده، آن هم نویسنده ای که آثار مهم و بی نظیری در ادبیات ما دارد، در داستان کاملا هویداست. نقش اسب بر روی سنگ، سوال بودن یا نبودن پیرزن، زنی گمشده و.... تماما جنبه نمادین به خود دارد که از دل داستان نمیآید و نویسنده آن را در داستان جا کرده است. داستان از سوال کریما که میگوید به دنبال خود میگردد شروع میشود و در ابهام و سرگردانی تمام میشود ولی آن سرگردانی و سرگشتگی انسان مدرن به ما منتقل نمیشود و جنبه شعارگونه میگیرد. کشش داستان به علت سوالات و دنبال کردن گمشده های داستان و ارتباط آنها و اثر آنها با شخصیت های داستان در ابتدا مناسب و خوب است و به دنبال این سوال مخاطب را به جلو میکشاند اما هر چه پیش میرود مخاطب را از رسیدن به آن پاسخ ها ناامید میکند و داستان درجا میزند. دولت آبادی نویسنده قصه محور است در دل قصه به خوبی میتواند درونیات آدمها را نشان دهد که نمونه شاخص آن میشود کلیدر. این سبک و این نوشته جدید او که چندین سال است تکرار میکند مال او نیست. ای کاش برگردد به قصه گویی.
داستان پرکششی است و خواننده را خوب با خود همراه میکند. مانند سایر آثار دولت آبادی واژگان دشواری دارد که البته در قالب متن قابل فهم هستند. خواندنش را توصیه میکنم
باعث تاسف است که شخصی مثل محمود دولت آبادی نویسنده محبوب نام گرفته ...ا
عااالی آقای دولت آبادی کارش درسته