- رمانی عاشقانه و جذاب از زندگی دعبل شاعر و تصویر سازی داستانی از اوضاع و زمانه امام هفتم و هشتم.
- بخشی از کتاب:
دختر با چابکی درون خمرهای گلی که خالی بود پرید. در آن لحظه که میخواست درون خمره بنشیند، چرخید و دعبل را کنار جعبههای هلو و انار دید. او را شناخت و تعجب کرد که در آن موقعیت میبیندش. صدای سم اسبی شنیده شد. در خمره پنهان شد و میوه فروش سبد انجیر را روی خمره گذاشت.