در بعضی مواقع، کمتر ساعاتی در زندگی مطبوعتر از ساعتی است که صرف تشریفات معروف به عصرانه میشود. گاهی هست که شما چه چای بخورید، چه نخورید، البته بعضی از مردم ابداً چای نمیخورند، وضعیت بهخودیخود لذتبخش است. آنهایی را که من برای شروعِ نقل این سرگذشتِ ساده در نظر دارم، صحنۀ دلپسندی برای یک سرگرمی بیآزار فراهم ساخته بودند. بساط این ضیافت کوچک، روی چمن یک خانۀ قدیمی روستایی انگلیسی، در موقعیکه باید آن را نیمۀ یک عصر باشکوه تابستانی بنامم، چیده شده بود. مدتی از عصر گذشته بود، ولی زمان زیادی از آن باقی مانده بود و آنچه باقی مانده بود، در منتهای زیبایی و لطافت بود. تاریکی واقعی تا چند ساعت دیگر هم فرانمیرسید، ولی امواج روشنایی تابستانی رفتهرفته فرومینشست. هوا ملایم شده بود و سایهها بر روی چمنِ نرم و انبوه، دراز و بلند بودند، اما به آهستگی قد میکشیدند و منظرۀ اطراف، آن حس فراغتی را بیان میکرد که هنوز در پیش بود و شاید مایۀ اصلی لذت انسان در چنان منظره و چنان ساعتی باشد. در بعضی مواقع، ساعت پنج تا هشت، لایتناهی است، ولی در چنین مواقعی، این مدت ممکن است لذتی بیانتها باشد. اشخاصی که در این کار دخیل بودند، لذت خود را به آرامی و سکوت درک میکردند و از جنسی نبودند که معمولاً از هواخواهان پروپاقرص ضیافتِ موضوع بحث من به شمار میروند. سایههای روی آن چمن عالی، راست و گوشهدار بودند: یکی سایۀ پیرمردی بود که روی یک صندلی گود حصیری نزدیک میز کوتاهی که چای روی آن صرف شده بود و دیگر سایههای دو مرد جوانتر که جلوی او قدم میزدند و از هر دری باهم سخن میگفتند. پیرمرد فنجان چای خود را در دست داشت. فنجانی بود فوقالعاده بزرگ و طرح آن با بقیۀ فنجانها فرق داشت و به رنگهای پرفروغی منقش شده بود. پیرمرد محتوای فنجان را با احتیاط هرچه تمامتر مینوشید و آن را مدتی دراز نزدیک چانهاش نگاه میداشت. او روی خود را به طرف خانه برگردانده بود. مصاحبانش یا چای خود را تمام کرده بودند یا به امتیاز خود بیاعتنا بودند و درحالیکه به قدمزدن ادامه میدادند، سیگار میکشیدند. یکی از آنها گاهبهگاه در حین قدمزدن، با دقتی خاص به پیرمرد نگاه میکرد و پیرمرد که از این نگاهها بیخبر بود، چشمهایش را به نمای سرخ پررنگ خانۀ خود دوخته بود. ساختمان این خانه که در آنسوی چمن قرار داشت، طوری بود که این توجه را جبران میکرد و برجستهترین جزء در آن تصویر، مختص انگلیسیها بود که من به ترسیم آن مبادرت کردهام...