نبرد با شیاطین
کتابهای این لیست
درباره ی لرد لاس
با ناله چشمهایم را بستم و زیرلب با غرغر گفتم: - چرا معطلید؟ جنازه را بیارید. من بودم و مدیر مدرسه و مادر و آقای دانلان. مادر در مورد سیگارها شروع به غرغر و پرخاش کرد و گفت: - من پشت جای پارک دوچرخ ......
درباره ی دزد شیطان
هیچ دریچه و چهارچوبی با نور آبی نبود، هیچ شیطانی نبود و هیچ خاطرهای از آنچه اتفاق افتاده بود؛ درست وقتی را که به دنبال آن موجود قلب-ماری، داخل آن نور آبی رفته بودم، یادم نمیآمد. متوجه شدم که چند ر ......
درباره ی بک
مادرم بعد از ساعتها پیادهروی ناتمام و دردناک، در مقابل دروازهی یک دژ گرد و بلند روی زمین افتاد، همان دژی که در آن بزرگ شدم. قدرت آن را نداشت که صدا بزند و کمک بخواهد. همانجا در لجن و آب کثیف در حا ......
درباره ی اسلاتر
محکم به زمین چنگ زدم و کمکم عقبعقب از او دور شدم تا به تختخواب رسیدم و ایستادم. به طرفم حمله کرد. با هر دو پا، به سرش ضربه زدم. اصلاً وقت نداشتم که نگران آسیبدیدگیاش باشم. ضربهام محکم و بسیار د ......
درباره ی جانور خون
گرابز گریدی تا کنون موفق به فرار نشده است. او با فریب شیاطین و شکست آن ها به جای دیگری رفت، اما با کامل شدن ماه او باید بماند و بجنگد.آیا جانور خون وارد شده؟ ......
درباره ی جزیره گرگ ها
کمی جلوتر رفتم. شاید هیولا سرسختتر از آن چیزی بود که پیشبینی کرده بودیم، نباید میگذاشتم گروهمان شکست بخورد. گوشخیزک، گلولهی دیگری از بزاقش به سمت برانابوس رها کرد. ساحر پیر با یک دست مایع را جا ......
درباره ی رستاخیز شیطانی
هیولایی شبیه به عقربی غولپیکر، نیشهایش را درون چشمان یک زن فرو کرد. همینکه چشمهای زن از حدقه خارج شد، تخمهایش را درون کاسهی خالیشدهی و خونی او تف کرد. سپس با چشمان نیمهانسانی به تخمهایی که ......
درباره ی سایه مرگ
رستاخیز فرا رسید اما این پایان کار نبود، بک به شکل شیطان برگشت و موجود دیگری به همراه او در تاریکی خزید. لرد لاس بزرگترین تهدید برای انسانها و سایهی مرگ در راه است......
درباره ی قهرمانان دوزخ
برناس و درویش رفتند. بک با از دست دادن آنها با لرد لاس اتحادی تشکیل داده بود. کرنل در زمین زندانی شده و گرابز دیوانه با ناراحتی در حال نابود کردن شاگردان شکست خورده است و سایه منتظر است. به پایان ر ......
درباره ی فراخوانی از تاریکی
شیطانی کوچک، لاغر و عقربیشکل، با چهرهای نیمهانسانی نیش خود را در چشم راست من فرو کرد. تخم چشمم ترکید و رگههای مایعی چسبناک از گونهام جاری شد. با عذابی واقعی، عاجزانه فریاد زدم اما بدتر شد. شیطان ......