این کتاب، کتاب یک داستاننویس است اما داستان نیست. این کتاب برای همه نوشته شده است، برای همه بهجز روشنفکرها. این یک کتاب عامهپسند است و در آن هیچ خبری از مانیفستهای روشنفکری نیست.
من از نصیحت شنیدن متنفرم، از نصیحتکردن هم خوشم نمیآید. نمیدانم کجا بود که شنیدم آدمها وقتی دیگران را نصیحت میکنند درحقیقت با خودشان حرف میزنند. من در تمام این کتاب با خودم حرف زدم.
همیشه ننرترین معلمهای سالهای تحصیل، همانهایی که با شوخیهای بینمکشان من را عذاب میدادند، میگفتند که دوست ندارند کلاس را خشک اداره کنند. میگفتند هروقت حس کنند که دانشآموزانشان خسته شدهاند، با کمی شوخی و خنده فضا را عوض میکنند. پیشاپیش معذرت من را بپذیرید، من در تمام این کتاب سعی کردهام که کمی فضای چاقی را عوض کنم.
من چاقی را پشت سر گذاشتهام اما چاقی من را پشت سر نگذاشته است. شاید بعد از این کتاب من و چاقی با هم بیحساب شدیم. آن روز اول به خودم قول دادم که دنبال حرف، پشت داستان نباشم. که به عنوان یک مددکار اجتماعی پشت داستان پنهان نشوم. که اگر قرار بود داستان بگویم، فقط داستان بگویم. هیچوقت نمیخواستم با داستانهایم زندگی کسی را عوض کنم. راستش را بخواهید من یک مرتبه زندگی خودم را عوض کردهام. من هموزن خودم، وزن از دست دادهام. من از یکی بهاندازهی خودم گذشتهام، من از خودم گذشتهام. حالا برای ادای دین به خود از دست دادهام، جد کردهام خاطرات بخش بهوفاترفتهی خودم را بنویسم، خاطرات چاقیام را.