امروز تاریخ، در «ظرف جغرافیایی تمدن اسلامی» از امت اسلام، ملّتی با سرزمین و تاریخ و دین و خط و فرهنگ و نژاد و هویت مشترک ساخته است، ملّتی که بهدلیل سلطهی غرب، فاقد دولت مشترک است در حالیکه برای قرنها (و حداقل در پنج سدهی نخست هجری) دولت مشترک هم داشته است.
این ملّت را با خنجر تسلیحات و تبلیغات و تعلیمات استعماری پارهپاره کردهاند و اجازه نمیدهند تا به خود آید و بداند کیست تا بتواند بهوسیله آگاهی از هویّت خود، آزادی خود را بهدست آورد.
ظرف جغرافیایی تمدن اسلامی البته کوچکتر از کشور روسیه (از نظر وسعت)، و کوچکتر از چین (از نظر جمعیت) و یکدستتر از هند (از نظر اشتراکات مذهبی) است و با همهی شاخصههایی که یک ملّت دارد و ما آن را «ملّت اسلام» مینامیم، واقعاً یک ملّت است.
نوشتهی پیشرو، درصدد است ریشهی تضادهای اجتماعی در این ملّت را از نظر تاریخی ردیابی کند؛ زیرا بیتردید با شناسایی این ریشهها میتوانیم هویت خود را بشناسیم؛ وحدت خود را بهدست آوریم و از نو خانهی اسلام را برای فرزندان اسلام بنیان نهیم.