پیامد افزایش بهرهوری بر اساس رشد تصاعدی معلومات جمعی تغییر نقش بیکاری است. اما آیا این فرم جدید سرمایهداری دورنمای تازهای نیز برای رهایی عرضه نمیکند؟ در اینجا به «تز انبوهه» هارت و نگری برمیخوریم. آن دو در این کتاب میکوشند تفسیری رادیکال از مارکسی ارائه کنند که معتقد است سرمایهداری شرکتیِ (Corporate Capitalism) فوق سازمانیافته نقدا «سوسیالیسم درون سرمایهداری» است (نوعی سوسیالیستیکردن سرمایهداری که در آن مالکانِ غایب زائد و زائدتر میشوند)، چندان که فقط کافی است رأس اسمی آن را قطع کنیم تا به سوسیالیسم حقیقی برسیم. ولی از منظر هارت و نگری، مشکل مارکس این بود که دیدگاه او بهلحاظ تاریخی محدود به فرمی تمرکزیافته و سلسلهمراتبی از کار صنعتی بود، و به همین سبب آرمان «خرد عمومی» در اندیشه او در هیئت نوعی برنامهریزی مرکزی مجسم میشد. فقط امروز که «کار غیرمادی» به شکل مسلط کار بدلشده میتوان از امکان عینی سرنگونی انقلابیِ نظم موجود سخن گفت. این کارِ غیرمادی بین دو قطب مختلف گسترش مییابد: کار (نمادین) فکری (شامل تولید ایدهها، کدها، متنها، برنامهها، اعداد و...) و کار عاطفی (کارهایی که با عواطف و تأثرات جسمانی ما سر و کار دارد، از کار پزشک تا پرستار بچه و خدمه پرواز). امروزه کار غیرمادی «هژمونیک» شده است، دقیقا به همان معنا که مارکس میگفت در سرمایهداری قرن نوزدهم تولید کلان صنعتی هژمونیک بود، یعنی رنگ و بوی خاص خود را به تمام تولید تسری میداد ــ نه از لحاظ کمّی بلکه بهلحاظ نقش کلیدیاش در تعیین ساختار و ترسیم نشانهها. بدین قرار، آنچه ظاهر میشود قلمرو تازه پهناوری از «امور مشترک» است: معلومات مشترک، فرمهای تعاون و ارتباط و غیره، که دیگر در قالب مالکیت خصوصی نمیگنجند. چرا که در تولید غیرمادی، محصولات دیگر نه اشیای مادی بلکه خودِ مناسبات اجتماعی جدید (بین افراد) هستند ــ بهطور خلاصه، تولید غیرمادی مستقیما زیستسیاسی است، یعنی تولید حیات اجتماعی است.