کتاب «عشق روزهای بلوا» نوشته احمد آلتان است.
این رمان مربوط به اواخر دوره امپراتوری عثمانی است. آخرین تختنشن امپراتوری عثمانی، عبدالحمید ثانی، به دست مخالفان به دست مخالفان سلطنتی، یعنی جمعیت اتحاد و ترقی، که گروه عظیمی متشکل از نظامیان حکومت عثمانی است، از سلطنت خلع و به سلانیک تبعید میشود.عثمان راوی خاطرات شخصیتهای رمان، که نسبتی نزدیک با آنها دارد، نماینده نسلی است که به سبب خیانتها، عداوتها و جنایتهای نسلهای پیشین، آینده روشنی برای خود نمیتواند ترسیم کند. برای همین او به گذشته پناه میبرد اما میان زمان تولد و مرگش میماند.
در بخشی از کتاب «عشق روزهای بلوا» میخوانیم:
«بعضی شبها با شنیدنِ صدای پای مورچههایی که روی قالیهای رنگ و رو رفته ایرانی راه میرفتند بیدار میشد.
مورچههای کمرباریکی که با پاهای بندبندِ سیاهِ براق روی قالیهای پاخورده و رنگباختهای که صدها سالِ پیش در اتاقهای تاریک و نمورِ کوهنشینها بافته شده بود، لرزان لرزان، به این سو و آن سو میرفتند، آخرین جاندارانی بودند که صدای پایشان، که هیچ تنابندهای نمیشنیدش، در روحِ راکدِ کنده شده از زمین و زمانِ عثمان انعکاس مییافت و میترساند و میلرزاندش.
از تختِ عریضِ خود، که زمانی مادربزرگش بر روی آن در جستجوی تیزترین لذایذ نهفته در گوشتِ تنِ آدمی به دورترین و خلوتترین زوایای شهوت و هوس میرفت، به زحمت پایین میآمد و پاهایش را بر کفِ چوبی اتاق که روز به روز، جر و جرکنان، فرسودهتر میشد میفشرد و پس از آن که لحظهای برای برخاستن از آن کفِ سفت و پوسته پوسته شده نیرو میگرفت، برمیخاست و با گامهایی خسته اتاق را ترک میکرد.
جبه خوابِ مندرسی را که ماترک پدربزرگش بود و مدتها پیش رنگ باخته بود، میپوشید و همه لامپاها را، یکییکی، میافروخت و در آنجا به جای مورچهها، که انتظار دیدنشان را داشت، با مردههایش روبرو میشد که با بدنهای شفاف و لغزان، بیتاب و بیقرار، تکان میخوردند».