زمانی که جان مککین در کارزار انتخاباتی ریاستجمهوری سال ۲۰۰۸ سارا پالین را به عنوان معاون خود انتخاب و اعلام کرد، صداهایی در جنبش محافظهکاری ابراز شگفتی کردند، و [برخی] حتی سخت تکان خوردند. مسئله فقط این نبود که مککین فردی تازهکار، زنی ساده و بیرون از گودِ راه و روش حکومتداری در چهل و هشت ایالت همجوار آمریکا را برگزیده بود، بلکه مسئله چگونگی گزینش وی بود: بدون تحقیق یا با تحقیق اندک ولی با باور عمیق به برتری بینش و انگیزۀ (خود و او) بر خرد و درنگ. به نظر میرسید که این غیرمحافظهکارانهترین تصمیمگیری در نوع خود بود: بیپروا، نسنجیده، غیرمحتاطانه.
این نخستین بار نبود که یک محملدار استاندارد محافظهکاری موفق نمیشد که معیارهای خودانگاری محافظهکاری را احراز کند. در بهار ۲۰۰۳، چندین چهرۀ محافظهکار از بیپروایی جورج دابلیو. بوش در تصمیمگیری برای جنگی ابراز نگرانی کردند که اساساً جنگ گزینهها بود. آنها به ریشۀ لیبرالی یکی از توجیهات جنگ عراق نیز توجه داشتند: گسترش دموکراسی و حقوق بشر. اینجا باز به نظر میرسید که یک رهبر محافظهکار به غیرمحافظهکارانهترین شکل عمل میکند: رها کردن واقعبینی پدر و حزبش در ازای انترناسیونالیسمی که دیرزمانی ملک طلق چپ بود، و به پیش راندن حرکت تاریخ علیه وضع موجودِ خاورمیانه.
از زمانی که ادموند برک محافظهکاری را بهمثابۀ یک ایده ابداع کرد، محافظهکار خود را شخصی محتاط و میانهرو، با آرمانی متین و شناخت ــ هشیارانه ــ محدودیتها عنوان کرد. در مقدمۀ کتاب، گفتۀ مایکل اوکشات را آوردم که اعلام کرد، «محافظهکار بودن به معنای ترجیح آشنا به ناشناس... آزموده به نیازموده، حقیقت به راز، عملی به ممکن، محدود به نامحدود، و نزدیک به دور است.»