شعر حکمت، داوری نیست، دعوت به آزادی است (اینجا به جهان شعر). زنهار... منظور من حکمتِ مکتبی و آکادمیک نیست... که راه بیفتیم برویم نزد ظرفِ ازپیشمهیاشدهای به نامِ حکمتِ کتابی و مدرسی، و سپس شعر خود را در قالب آن بریزیم. شعر حکمت مزمور است، نه مظروف و نه ظرف! پیشفرضهای سادهلوحانه... راه به جایی نمیبرد! اوف از دستِ عوامِ خودداناخوانده! باید صبوری کرد. در هر مکان، هر زمان و در هر شرایطی، اگر جهان و جریانی مطرح شود و راه بیفتد، همواره کسانی هستند که مهیای لیفولُنگِ خویشاند؛ حمامچیهای بیحوصله!
عدمِ کشفِ اسرارِ شعرِ حکمت، وجود چنین گوهرِ اَزَلی را در گورستان شبهشعر زندهبهگور کرده است: دفینهای از دقایقِ عجیبِ شعر ناب.
نبود... یا کمبود این سِرّالاَسرارِ کلامی، تولید انبوه شبهشعر را چنان آسانیاب و سهلالوصل و مُفت کرده است که تعفن بلاهتِ آن، آدمی را از هر پنداری پشیمان میکند. این خودپذیری نرگسمآب، چیزی به نام شعر را از نفس انداخته است. تکرار تنفس مصنوعی این موج و آن موج، دردی را درمان نمیکند. تا این خاموشی و بیپرسشی حاکم است بر کلمه، کسی از این خوابزدگان، چشمبهراهِ بیدارباشِ بزرگ نباشد!