. آن وقتها دیگر استراند تنها یک راه روستایی نبود و خود به خیابانی بدل شده بود که ساختار نامرتبی داشت؛ هرچند در یک سمت آن تعدادی از ساختمانهای قابل سکونت بنا شده بود اما در سمت دیگر بناهای پراکنده و بزرگی قرار داشتند که محل سکونت ثروتمندان و بزرگان بودند، با محوطههایی وسیع و زیبا که تا کرانهی رودخانه امتداد یافته بودند؛ زمینهایی که امروزه به شکل زشتی با سنگ و آجر محصور شدهاند.
تام خود را در دهکدهی چرینگ دید و برای استراحت زیر صلیب زیبایی که به دستور پادشاه ناکامی در گذشته ساخته شده بود به استراحت پرداخت، سپس برای وقتگذرانی در جادهای آرام و زیبا به راه افتاد، از کنار قصر بزرگ کاردینال گذشت و به سوی قصری به مراتب بزرگتر و باشکوهتر، به نام وست مینستر، رفت. تام با شادمانی و حیرت به بنای عظیم قصر، عمارتهایی که در اطرافش گسترده بودند، به برج و باروهای سهمگین، به دروازههای عظیم و سنگی قصر با آن نردههای طلایی و مجسمههای غولپیکر شیرهای ساخته شده از گرانیت که کنار یکدیگر ردیف شده بودند و سایر نشانهها و نمادهای دربار انگلستان، خیره شد. آیا قرار بود بالاخره آرزوی قلبی تام برآورده شود؟ به راستی که این جا قصر پادشاهی بود. آیا اکنون نمیتوانست امیدوار به دیدن یک شاهزاده باشد، یک شاهزادهی واقعی، چه میشد اگر خداوند آرزویش را برآورده میکرد؟