کتاب «دیدار با زندگی» نوشته کریشنا مورتی (۱۹۸۶-۱۸۹۵) است.
مورتی نویسنده، فیلسوف و سخنران هندی را به واسطه اندیشههایش درباره آزادسازی انسان از قیود درونی خویش، میشناسند. او که در خانوادهای ساکن جنوب هند به دنیا آمده بود، در اروپا به تحصیل پرداخت و کمکم در میان معلمانش لقب مسیح موعود را گرفت.
اما خود مورتی علاقهای به این لقب نداشت و معتقد بود این لقب باعث میشود تا او از تلاشهایش برای تذهیب نفس خویش دور شود. او اعلام کرده بود که پیرو هیچ ملیت، طبقه، مذهب یا فلسفهای نیست و بقیه عمر خود را در سفر به جهان، صحبت کردن با افراد و گروههای بزرگ و کوچک سپری کرد.
این فیلسوف هندی نوشتهها و سخنرانیهای بسیاری از خود به جای گذاشته است که برخی از آنان در همین کتاب جمعآوری شدهاند که قاسم کبیری ترجمه آن را بر عهده داشته است.
در بخشی از کتاب «دیدار با زندگی» میخوانیم:
«دریاچه بسیار عمیق است، در دو طرف آن صخرههای سر به فلک کشیده قرار دارند. آن سوی ساحل را که پوشیده از درختهایی با برگهای تازهی بهاری میباشند میتوان دید. آن سوی ساحل شیب بیشتری دارد و شاید هم شاخ و برگ درختان انبوهش درهمتر باشند. امروز صبح آب آرام است و رنگی آبی که به سبزی میزند دارد؛ دریاچهی زیبایی است. بر روی آن اردکها و قوها شناورند و هرازگاه قایقی پُر از مسافر عبور میکند.
وقتی در کنار دریاچه، در پارکی که بسیار پاکیزه و مرتب است ایستادهاید، به آب بسیار نزدیک هستید. اثری از آلودگی در آن دیده نمیشود و چنین به نظر میرسد که زیبایی و ذرات تشکیلدهندهاش به وجود شما راه پیدا میکنند. بوی عطر به مشامتان میرسد ــ عطر چمن سبز و هوای ملایم خوشبو ــ و شما با آن احساس یگانگی میکنید و با جریان آرام، انعکاسها و سکوت عمق آب به جنبوجوش در میآیید.
مطلب عجیب آن است که احساسِ مهری عمیق به شما دست میدهد، احساس مهری عمیق نه نسبت به کسی و نه نسبت به چیزی، احساسی تام و تمام از آنچه میتوان نامش را عشق گذاشت. تنها چیزی که مهم است آن است که در اعماق آن به کنکاش بپردازیم؛ البته نه با ذهن کوچک حماقتباری که سخن نامفهوم اندیشه را زیرلب زمزمه میکند، بلکه با سکوت. سکوت تنها طریقه یا وسیلهای است که میتواند در چیزی که از ذهن بس آلودهی ما میگذرد نفوذ کند.
ما عشق را نمیشناسیم. ما علایم لذت، رنج، ترس، اضطراب آن و چیزهایی از این قبیل را میشناسیم؛ سعی ما بر آن است که به کشف علایم برسیم. کاری که به سرگردانی در تاریکی منجر میشود. شبها و روزهایمان را در سرگردانی سپری میکنیم و طولی نمیکشد که عمرمان با مرگ پایان میپذیرد».