فکر حاصل زمان و مترادف با زمان است؛ حاصل تجربه است؛ حاصل دانش و دانستگی است. دانش و دانستگی جزیی جداییناپذیر از زماناند. زمان دشمن روانی انسان است. اعمال ما مبتنی بر دانش، و بنابراین مبتنی بر زمان است. در این صورت انسان همیشه اسیر و برده گذشته است.
انسان هنگامی که نسبت به حرکت ساختار «خود اشعاری» خویش توجه و آگاهی دارد، به وضوح میبیند که بین فکر کننده و فکر، بین مشاهده کننده و آنچه مشاهده میشود، بین تجربه کننده و تجربه نوعی جدایی و دوگانگی کاذب و مجازی وجود دارد. در این توجه کشف میکند که همه این جداییها یک توهّم است. تنها در این صورت است که مشاهده خالص است؛ که بصیرت و ادراکی وجود دارد بدون هرگونه سایه گذشته. این بصیرتِ فارغ از زمان منجر به تغییری عمیق و اساسی در ذهن میگردد. نفی کامل، اساس هستی است؛ اساس چیزی است که واقعیت دارد. وقتی همه آن چیزهایی که عشق نیستند - از قبیل میل و لذت - نفی شدند، نیست شدند؛ آنچه متجلّی میگردد، آنچه وجود دارد، عشق است - عشق با شفقت، بصیرت، بینش، آگاهی و شعور واقعی آمیخته به آن.