آن روز که مقابل آن تابلوی نقاشی که پیشتر گفته بودم چه قدر دوستش دارم، از من پرسیدی: «این تو چیه که انقدر تو رو درگیر خودش کرده؟» سرپایی و شاید سهلانگارانه پاسخی به تو دادم که اکنون پس از روزها تفکر و تامل و تعمق احساس میکنم که آن تنها پاسخ ممکن به آن پرسش بنیادین تو بوده است. آری، به نظر من یک تابلوی نقاشی یک تابلوی نقاشی است و بس. و در آن تابلوی نقاشی هم یک نقاشی بود و بس. آری، در آن تابلوی نقاشی یک نقاشی بود که مرا آن قدر درگیر خودش کرده بود.
یادم هست تا من آن پاسخ سرپایی و شاید سهلانگارانه را دادم تو در حال گفتی: «میتونی بیشتر توضیح بدی؟» و من نتوانستم. در واقع خواستم، اما، کلماتی در خور نیافتم. چنان که امروز هم به خود نمیتوانم، اما، امروز، از همین راه انبوهی از کلمات از نویسندگان و شاعران و ناقدان و خود نقاشان گرد آوردهام تا بلکه پاسخی در خور برای پرسش اخیر تو سامان دهم. لیک، نمیدانم که به رغم این اکنون میتوانم بیشتر توضیح دهم یا نه! شاید با هم این «توضیح بیشتر» یا دقیقتر از آن «تفهیم بیشتر» را سامان دهیم، یا شاید هم «فهم بیشتر» را، نمیدانم.
شاید اینجا با یک نقاشی جدید مواجه شوی که پیش از این ندیده بودیاش و همین خوشحالت کند. شاید هم آن نقاشی را که پیش از این بارها دیده بودیاش امروز به نحو دیگری ببینی و این خوشحالت کند. آشکارا بگویم که هدف این نوشتار هم همین است. من از عهدهی «توضیح بیشتر» برنمیآیم، قصد «تفهیم بیشتر» را هم ندارم که از عهدهی این نیز برنمیآیم، اما، شاید بتوان بزنگاههای درخور مسیر موجود و حتی شناخته شده را قدری دقیقتر مطمحنظر قرار داد که این جای خود کمکاری نیست. شاید هم بتوان تمهیدی چید که چشمهای مخاطب را در این بزنگاهها یا شاید بهتر است بگویم ایستگاهها قدری استراحت داده، مقیم کرده و یا حتی برای همیشه سکونت داد.