
کتاب من دانای کل هستم
مجموعه داستان کوتاه
نسخه الکترونیک کتاب من دانای کل هستم به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید!
نقد و بررسی کتاب من دانای کل هستم
شبها، وقتی ماه میتابد،
من وضو میگیرم، و بهترین واژههایم را برمیدارم و میروم
بر مرتفعترین ساختمان شهر.
درباره کتاب من دانای کل هستم
مجموعه داستان «من دانای کل هستم» اثر «مصطفی مستور»، نویسندهی معاصر ایرانی در سال 1382 منتشر شد. این اثر شامل هفت داستان کوتاه «چند روایت درباره سوسن»، «من دانای کل هستم»، «مغولها»، «و ما ادریک ما مریم؟»، «ملکه الیزابت»، «مشق شب» و «دوزیستان» است که با نثری روان و ساده به نگارش درآمدهاند. داستان اول این مجموعه دربارهی زنی به نام «سوسن» است که با مردان زیادی در ارتباط است. او بهصورت اتفاقی با پسری به نام «کیانوش» که خود را شاعر معرفی میکند و چند وقت در زندان بوده است آشنا میشود. آشنایی این زن و مرد با یکدیگر و رابطهشان داستان «چند روایت درباره سوسن» را شکل میدهد. داستان دوم کتاب روایت فردی است که میخواهد مردی به نام «یوسف» را بکشد. در این داستان «مصطفی مستور» به اثر دیگرش «عشق روی پیادهرو» اشاره میکند.
مجموعه داستان «من دانای کل هستم» مانند سایر آثار این نویسنده شامل اتفاقهایی هستند که ممکن است در اطراف ما رخ دهند ولی ساده از کنار آنها میگذریم. «مستور» در دل داستانهایی دلنشین عشق، انتقام، تنفر، خیانت و .... را که روزانه با آنها در ارتباط هستیم را به تصویر میکشد. داستانهای او برای علاقهمندان به داستان و رمان فارسی مناسب است. مجموعه داستان «من دانای کل هستم» از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده است و نسخهی الکترونیک آن در همین صفحه از فیدیبو برای دانلود و مطالعه وجود دارد.
درباره مصطفی مستور
«مصطفی مستور» داستاننویس و مترجم ایرانی در سال 1343 در اهواز به دنیا آمد. او تحصیلاتش را در رشتهی مهندسی عمران و زبان و ادبیات فارسی به سرانجام رساند. او از اواخر دههی شصت فعالیت در حوزهی نوشتن را آغاز کرد و اولین داستانش را سال 1369 در مجلهی کیهان به چاپ رساند. او اولین مجموعه داستانش که با عنوان «عشق روی پیادهرو» است را در سال 1377 منتشر کرد که شامل دوازده داستان کوتاه است. او پس از این اثر نوشتن را دنبال کرد و تا امروز بیش از ده اثر از خود منتشر کرده است. معروفترین اثر این نویسنده رمان بلند و محبوب «روی ماه خداوند را ببوس» است که در سالهای 1379 و 1380 بهعنوان برگزیدهی بهترین رمان سال انتخاب شد. از دیگر آثار او میتوان به «حکایت عشقی بیقاف، بیشین، بینقطه»،«بهترین شکل ممکن»، «تهران در بعدازظهر» و «زیر نور کم » اشاره کرد که نسخهی الکترونیک و صوتی آنها در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
در بخشی از کتاب من دانای کل هستم میشنویم
توی کتابخانه، کتابدار جدید چند کتاب برای من روی پیشخان میگذارد و من خشکم میزند. بس که زیباست. باید موهای بلندی داشته باشد. چون روسریاش به خاطر گلوله بزرگ موهایی که پشت سرش قلاب کرده، بهوضوح برجسته شده. چند تا از تارهای موهاش ریختهاند توی صورتش. پشت میزی مینشینم و کتابها را ورق میزنم. گاهی چیزهایی یادداشت میکنم. گاهی به پشتی صندلی تکیه میدهم و چشمهام را تنگ میکنم و زل میزنم به آدمهایی که خمشدهاند روی میزها و محو حروف سیاه کاغذهای مقابلشان شدهاند. باز ورق میزنم و یادداشت برمیدارم و ناگهان به ساعت دیواری بالای پیشخان نگاه میکنم و نگاهم را از روی ساعت با اشتیاق اما آرامآرام پایین میآورم تا برسم به کتابدار که گوشی تلفن را میگذارد و کارتهای کتاب را توی برگهدان مرتب میکند و چیزی روی تکه کاغذی یادداشت میکند و نگاهش به من میافتد و من دستپاچه، مثل دزدی که او را روی دیوار خانه دیده باشند، از روی دیوارمی پرم توی کتابهای روی میز. توی رویدادهای قرن هفتم و حمله مغولها به بلخ و جیحون و بخارا و توس و ری و بعد چیزی را چند بارمی خوانم و نمیفهمم بس که حواسم نیست؛ بس که آشوب میشوم و انگار عرق کردهام که دستها را روی شلوارم میکشم تا کف دستها خشک شوند، و انگار هنوز زیر نگاه کتابدارم و باز ورق میزنم و کاغذی از توی جیبم بیرون میآورم تا چیزی یادداشت کنم و لبهام خشک شدهاند از شرم یا نمیدانم چه مرگم شده سرخ شدهام لابد يا خجالت بکش به تو هم میگویند آدم که انگشتان کسی چیزی را که روی پیشخان کتابدار جاگذاشتهام میگذارد روی میز و جز خداوند و جز خداوند - قسم میخورم - هیچچیز یکتا و یگانه نیست که چقدر، چقدر شبیه انگشتان مهنازند این انگشتها و کارت کتابخانهام را برمیدارم وقتیکه صاحب انگشتان لبخندش را لابد به خاطر حواسپرتی من زده و دور شده و کارت را به خاطر آن تماس با انگشتان توی دستهام میفشارم و خفه شو که چشمم به نوشتههای کاغذ میافتد و خمیردندان نگرفتهام و مایع ظرفشویی و پودر لباسشویی و وای دیر شده باید به وستینگهاوس تلفن کنم و کتابدار دورتر شده است به سمت خروجی و انگار خطوط دیوارها و سطوح میز و ابعاد آدمها و ترکیب کتابخانه کش میآیند و هندسهشان نااقلیدسی میشود و لعنت به مغولها اگر که میتازند و پیشانیام چه عرق کرده است ناگهان و کتاب را میبندم.
نظرات کاربران درباره کتاب من دانای کل هستم