کتاب مانند فرد موفق فکر کن، مانند فرد موفق رفتار کن نشر انتشارات درسا

«مانند فرد موفق فکر کن، مانند فرد موفق رفتار کن» کتابی کوچک و کارآمد است که مثل یک نقشه‌ی جادویی، مسیر موفقیت را به ساده‌ترین و شیرین‌ترین روش‌های ممکن به شما یاد می‌دهد. این کتاب پر است از تجربیاتی که «استیو هاروی» آن‌ها را در طول سال‌ها به دست آورده است. او حالا با نوشتن این کتاب می‌خواهد رسالتش را به عنوان یک نویسنده و فراتر از آن، یک انسان، انجام دهد و به تمام مردم دنیا کمک کند تا به آرزوهای کوچک و بزرگ خود برسند. به هاروی اعتماد کنید و بگذارد شما را در مسیری که نمی‌شناسید، راهنمایی کند. کتاب مانند فرد موفق فکر کن، مانند فرد موفق رفتار کن، با ترجمه‌ی روان و قوی «گیسو ناصری» در سال 93 در انتشارات درسا منتشر شده است.

استعدادتان شما را صدا می‌زند. آیا آمادگی پاسخگویی دارید؟

آرامش خیال، خانواده‌ی مهربان، دوستان خوب، سلامتی و سطح مالی مطلوب، همه همان چیزهای مشترکی است که خیلی از آدم‌ها در زندگی به دنبال آن هستند. مهم نیست کدام یک از این خواسته‌ها برای‌‌تان اولویت دارد. با خواندن این کتاب زندگی‌تان متحول می‌شود و در مسیر درستی قرار می‌گیرید تا به هر هدفی که دارید، برسید. همین که پولی را که به سختی به دست آورده‌اید، برای خرید همین کتاب خرج کرده‌اید، نشان می‌دهد که به طور جدی تصمیم گرفته‌اید زندگی‌تان را وارد مرحله‌ای تازه کنید. این کتاب هرگز اجازه نمی‌دهد در راه رسیدن به چیزهایی که می‌خواهید شکست بخورید. به نظر نویسنده موفقیت خودرویی که سوار می‌شود، خانه‌ای که در آن زندگی می‌کند، راهی که در آن سفر می‌کند، یا لباسی که می‌پوشید، نیست. بخشی از موفقیت همان درآمدی است که سالانه یا ماهیانه به دست می‌آوریم. اما نویسنده حتی همین درآمد را هم تنها کوچک‌ترین از موفقیت می‌داند. موفقیت یعنی یک ازدواج رویایی و داشتن فرزندانی که در راه رسیدن به اهدافی که دارید، تشویق‌تان می‌کنند. موفقیت یعنی کار با همکاران خوب و حرفه‌ای و انجام تمام کارهایی که دوست دارید انجام دهید.

هاروی هنگام نوشتن این کتاب، گروه‌های مختلفی از مخاطبان را در نظر گرفته است، دانشجو یا تازه فارغ‌التحصیلی که دنبال کار می‌گردد، بازنشسته‌ای که می‌خواهد بداند حالا در زندگی‌اش چه کاری می‌تواند بکند، کسی که به اوج قدرت و ثروت رسیده و می‌خواهد همان بالا بماند. این کتاب برای کسانی است که تازه می‌خواهند کاری را شروع کنند، یا تصمیم گرفته‌اند دیگر با موانعی که سد راه موفقیت‌تان شده‌، مبارزه نکنند، و یا این که می‌خواهند برای رسیدن به چیزی تلاش کنند، اما انگیزه‌ی کافی ندارند. حتی کسانی که در این مسیر شکست خورده‌اند یا در میانه‌ی راه مانده‌اند، هم می‌توانند روی توصیه‌ها و راهکارهای این کتاب حساب کنند.

این کتاب حاوی مطالب جالب و قاطعی است که هر جای زندگی که باشید، به خوبی می‌تواند راهنمایی‌تان کند. در این کتاب یاد می‌گیرید که فقط زنده بودن کافی نیست. زندگی ارزش‌مندتر از این است که فقط شاهد موفقیت دیگران باشید و حسرت آن‌ها را بخورید. این کتاب، کلمه به کلمه، به شما انگیزه می‌دهد تا به کمک چیزی که همیشه داشته‌اید و به آن توجه نمی‌کردید، چیزهای بیشتری از زندگی بخواهید و به آن‌ها برسید: استعدادهای درونی‌تان. هنگامی که از استعدادتان استفاده می‌کنید، در واقع دارید آن را با زندگی‌تان ادغام می‌کنید و آن را با دیگران شریک می‌شوید، تا حال و هوای تازه‌ای به زندگی خود و اطرافیان بدهید. این کتاب نشان می‌دهد که چطور می‌توانید این استعداد را در زندگی‌تان آشکار کنید. تمرکز این کتاب روی این موضوع است که چطور می‌توانید استعداتان را در بخش‌های بسیار مهم زندگی، مانند قوی کردن پیوندهای خانوادگی یا برقراری ارتباط درست با رییس‌تان، استفاده کنید.

در این کتاب ابتدا یاد می‌گیرید که بدانید کجای زندگی قرار دارید. نویسنده وادارتان می‌کند تا با بی‌رحمانه‌ترین روش‌ها، با ترس‌های‌تان کنار بیایید و یک بار برای همیشه آن‌ها را پشت سر بگذارید. در ادامه استعدادهای‌تان را می‌شناسید. تنها وقتی می‌توانید تغییری در زندگی‌تان ایجاد کنید که بدانید چه استعدادی دارید. خیلی زود تغییرات درونی کوچکی را می‌بینید و بعد کم‌کم همین بارقه‌های کوچک تبدیل به پرتوهایی پرنور می‌شود که زندگی خیلی از آدم‌های اطراف‌تان را هم روشن می‌کند. اما این تمام ماجرا نیست. حالا باید توانایی‌های خود را تقویت کنید. در این کتاب اطلاعات و ابزارهای ارزشمندی آمده که به کمک آن‌ها می‌تواند استعداد‌های‌تان را تقویت کنید. هر چند این کتاب، اثری خوش‌خوان و روان است، اما فکر نکنید که با یک بار سرسری خواندن آن می‌توانید به تمام وعده‌های کتاب برسید. باید توصیه‌های آن را دقیق و باجزییات به خاطر بسپارید و از آن‌ها در زندگی واقعی خود استفاده کنید. نویسنده حتی توصیه می‌کند که می‌توانید یک گروه تشکیل دهید تا انگیزه‌ی بیشتری به دست آورید و با یادداشت‌برداری‌های مختلف، بتوانید از امکانات کتاب بهتر استفاده کنید.

درباره استیو هاروی، سلطان کمدی دنیا

استیو هاروی در سال 1957 در آمریکا به دنیا آمده است. او نویسنده، مجری و تاجری موفق است که کتاب‌های «مانند زن رفتار کن و مانند مرد فکر کن» و «صاف و پوست‌کنده صحبت کن» را نوشته است. او بیشتر به خاطر نمایش‌های کمدی و برنامه‌های تلویزیونی معروفی مانند «سلاطین کمدی» و «دعوای خانوادگی» است. او در آمریکا و خیلی از کشورهای دیگر دنیا، طرف‌داران زیادی دارد و افراد زیادی با خواندن کتاب‌هایش توانسته‌اند زندگی جدیدی را شروع کنند و به چهره‌های موفقی تبدیل شوند. هاروی پیش از این، کتاب «مانند زن رفتار کن و مانند مرد فکر کن» را نوشته بود. این کتاب به میلیون‌ها زن کمک کرد تا نگاه تازه‌ای به روابط‌شان بیاندازند و خیلی از آن‌ها توانستند رفتارهای‌ نادرست‌شان را هم اصلاح کنند. این کتاب هم به همین شکل می‌تواند به شما کمک کند تا اهداف‌تان را در زندگی ارزیابی کنید و معنای موفقیت و رسیدن  به این اهداف را تعریف و مشخص کنید.  مرد و زن، پیر و جوان، همه کسانی هستند که می‌توانند این کتاب را دست بگیرند و به زندگی‌‌شان سمت و سوی تازه‌ای بدهند.

در بخشی از کتاب مانند فرد موفق فکر کن، مانند فرد موفق رفتار کن می‌خوانیم

در مورد خسته شدن از خود خیلی خوب می‌توانم سخنرانی کنم، زیرا این استیو هاروی که شما می‌شناسیدش، در برهه‌ای از زندگی از دست خودش خسته شده بود. من، استیو هاروی، خسته بودم. از نوع و روش زندگی‌ام خسته شده بودم. از این‌که جایی برای رفتن نداشتم، خسته شده بودم. از فقر و بدبختی خسته و بیمار شده بودم. فقر و فلاکت مرا از پا انداخته بود. از این‌که فقط در این فکر باشم که چگونه از این وضعیت رقت‌انگیز خلاص شوم و زنده بمانم، خسته شده بودم. خیلی سخت بود چیزهایی را که دوست داشتم، ببینم ولی نتوانم آن‌ها را به دست آورم. من کاملا در فقر و بدبختی غرق شده بودم، زیرا نمی‌توانستم به دنبال رویاهایم بروم و آن‌ها را به دست آورم.

در آن وقت، واقعا نمی‌دانستم چطور می‌توانم به رویاهایم برسم. ولی هنوز هم این موضوع را دلیل موجهی نمی‌دانم، زیرا ندانستن هم جلوی حس انزجار و خستگی مرا که از خودم داشتم، نمی‌گرفت. از جنگیدن و تلاش کردن خسته شده بودم. از خودم خسته بودم. از همه چیز خسته بودم. از احساس ناامیدی خسته شده بودم. از ناامید شدن از دیگران که والدینم را هم شامل می‌شد، خسته بودم. از این‌که نمی‌توانستم استعداد و نیروی بالقوه‌ای را ببینم که دیگران در وجودم می‌دیدند خسته شده بودم. از زندگی ملالت‌بار و یک‌نواختم خسته شده بودم.

به طور کامل از خودم ناامید شده و دست شسته بودم. از این‌که بیرون از خودم می‌خواستم به تمام این پاسخ‌ها پی ببرم، دیگر خسته شده بودم. ولی ناگهان متوجه شدم ریشه‌ی تمام غم و اندوه و دردهایم را باید در درونم پیدا کنم. همان‌طور که مادرم همیشه می‌گفت: «پسر، بعضی اوقات تا زمانی که از ملالت و ملول بودن خسته نشوی، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد».