یک آقا، غولی پیدا کرد و ایستاد به تماشا،
غول خوابیده بود کنار رودخونه بیصدا.
دور گردن غول طنابی بود به چه درازا،
مرد هم بنا کرد به بیدار کردن غولِ بیمحابا.
و هوارکنان، با داد و سروصدا،
گفت، «مال منی، مال منی دیگه شما!»
و همونجا ایستاد وسط دست پشمالوی غول بیریا.
حالا شما ها به من بگید بچهها
آیا غوله ماله مَرده است یا مَرده ماله غول قصه ما؟