درباره داستان های نامورنامۀ باستان شاهنامه فردوسی جلد 6
خسرو پرویز را سرداران گردنکش و نافرمان پس از سی و هشت سال سلطنت دستگیر کردند و بهطیسفون بردند و سالاری را با هزار سوار بهنگهبانیِ او گماردند و پسرِ او قباد را که با دیگر برادران در کاخها دور از مردمان زندانیگونه میزیست بر تخت نشاندند و بزرگان و موبدان و سرداران بر او بهشاهی آفرین گفتند.
قباد دو تن از بزرگان را نزد پدر فرستاد و پیام داد که این بند و زندان نتیجه کارهایِ ناروایِ خودِ تست: قصد برکنار ساختن پدر و گریختن از وی و سپس کور کردن و کشتنِ او؛ ناسپاسی نسبت بهقیصر روم با آنکه ترا در رسیدن بهتاج و تخت یاری داده بود و نفرستادنِ دارِ مسیح بهروم با وجود خواهشِ قیصر؛ گردآوردنِ زر و سیم بسیار و گنجهای فراوان از اموالِ مردم؛ کشتنِ دو سردارِ نامی که ترا یاریها داده و در راهِ تو جانفشانیها کرده بودند و هر دو برادرانِ مادرِ تو بودند و خطاهایِ دیگر.
فرستادگان نزدِ خسرو رفتند و از او بار خواستند و چون بهحضورش رسیدند او را دیدند بر تختی نشسته و بر پشتی تکیه زده و بهی زرین دردست. با آمدنِ آن دو خسرو راست نشست و بهیِ زرین را بر بالینِ خود نهاد، بهی لغزید و غلتان غلتان از تخت بهزمین آمد. یکی از دو فرستاده آن را برگرفت و پاک کرد و در جایگاه خود نهاد. امّا این بهخاک افتادن بهی را خسرو بهفالِ بد گرفت.