سنت اگزوپری «پیک جنوب» را در ۱۹۲۷ نوشت و در ۱۹۲۸ منتشرش کرد. بعضیها هم آن را یکی از ماجراهای «شازده کوچولو» به شمار میآورند، اما نکتهی بسیار مهم در مورد این کتاب، ظهور نویسندهای است در عرصهی ادبیات که خلبان است و نویسنده نیست و شور و اشتیاق برای هوانوردی، بر هر چیز دیگری در زندگیاش میچربد، درعینحال فراموش نکنیم که همهی نوشتههای سنت اگزوپری (به ویژه همین کتاب و «پرواز شبانه»، «زمین آدمها»، «خلبان جنگی» و حتا «شازده کوچولو») به پرواز و فراز و نشیبهای آن اختصاص دارد. سنت اگزوپری در واقع «ایکاروس»ی است در بند هزار توی زندگی خاکی، فکر و ذکرش رهایی از این زندان است، زندان تن، راه چارهاش پرواز است و وسیلهی پرواز: هواپیما. آن وقت در پهنهی بیکران آسمان و جنگجویان خطر آفرینش: باد، توفان، مه، راه گم کردن در دل صحرایی که همه جایش یکسان است، خلبان، راوی داستانهایش هم میشود، داستانهایی که داستان نیستند، حقیقتند، ماجراهایی هستند که برای خودش و رفقای هم پیشهاش اتفاق افتاده و از آنها جان سالم در برده یا جان باختهاند. اما این آدمی که با ماشین، با مسائل فنی، با پرواز و خطرها و مشکلات آن دست به گریبان است، طبعا نباید اهل اندیشه و سیروسلوک و کشف و شهود باشد، اما در حقیقت چون اهل این حرفهاست به هوانوردی رو میآورد. زمین برایش قفس تنگی است مانند بدنش، برای اندیشیدن و سیروسلوک نیاز به فضای بیکران دارد، چه جایی بهتر از صحرا و آسمان. صحرا با سکوت و انزوایش فرد را بهسوی اندیشیدن و سیروسلوک سوق میدهد. جایی که جز صدای ملایم یا زوزهی شدید باد، صدای دیگری نیست و گاهی هم سکوت مطلق.
یک نوشته زیبای دیگر از آنتوان دوسنت اگزوپری
باوجود تمام قدرت و زیبایی قلم کاملا معلوم هست که نویسنده هنوز در جستجوی مسیر خود می باشد مسیری که ادامه مییابد و در خلبان جنگ به مقصد می رسد.
در این کتاب اگزوپری ناامیدانه در جستجوی راه خویش است فهمیده تمام حقایقی که تا کنون دست یافته فقط پوسته ای هستند که باید گذشت تا به حقیقت واقعی رسد.
اگزوپری هنوز خا م هست و ناامید از یافتن. دارد مالکیت ها و داشته های قدیمی را کنار می گذارد در عین حال دریافته که فرار راه رسیدن نیست ولی از رها کردن مسیر قدیمی خود هراس دارد.
کتاب زیبایی هست و خواندنش را به همه شما عزیزان پیشنهاد می کنم