آیا تا به حال فکر کردهاید که اگر به شکل موجود زنده دیگری از خواب بیدار شوید برایتان چه اتفاقی خواهد افتاد؟ معمولا این سوال در دوران کودکی و نوجوانی به ذهن ما خطور میکند و در جمعهای دوستانه میگوییم که دوست داریم به شکل چه موجودی دربیاییم. اما در کتاب مسخ ماجرا بسیار متفاوت است و شخصیت اصلی داستان خودش انتخاب نکرده تا به چه شکل چه موجودی در بیاید. او به شخصیتی هولناک تبدیل میشود ولی میتواند کماکان حرف بزند و از توانایی فکر کردن و اندیشه برخوردار است. این رمان کوتاه به حوادث هولناکی میپردازد که در صورت تغییر چهره انسان اتفاق میافتد. اثر فوق یک کتاب حشرهشناسانه نیست بلکه دیدگاههای عمیق فلسفی دارد.
گرگور سامسا جوانی سختکوش و زحمتکش است که موقعیت شغلی ممتاز و قابل قبولی دارد. او با تسلط بر بازاریابی توانسته تا زندگی خوبی را برای خود و اعضای خانوادهاش فراهم کند. تامین مایحتاج خانواده بر عهده اوست و میتوان اینگونه گفت که خواهر، پدر و مادر گرگور به طور کامل به او متکی هستند. از نظر شخصیتی میتوان گرگور را انسانی صادق و رقیق القلب دانست که با فداکاریهای بسیار، از آرزوهای دوران جوانی خود دست شسته و همه چیز را وقف خانوادهاش کرده است.
اما به زودی روند کابوس وار داستان رقم میخورد. گرگور از خواب برمیخیزد و متوجه میشود که به موجودی ترسناک و حشره مانند تبدیل شده است. او بیشباهت به یک سوسک غول پیکر نیست و نمیتواند کار زیادی انجام دهد. در وهله اول فکر میکند که دچار توهم شده، اما این یک واقعیت است. او تلاش میکند تا خودش را مخفی کند و از درب اتاقش خارج نشود. اعضای خانواده و تعدادی از همکارانش به پشت درب اتاق او میآیند تا علت این وضعیت را جویا شوند و نهایتا به علت اصرارهای فراوان به تغییر وضعیت گرگور پی میبرند. این اتفاق در ابتدا با بهت و ترس همراه است. زیرا هیچ کس نمیتواند تصور کند که یک حشره غول پیکر و چندش آور میتواند سخن بگوید و فکر کند. در ابتدا اعضای خانواده برای پسر جوانشان دل میسوزانند و سعی میکنند تا نیازها و احتیاجاتش را فراهم کنند. زیرا او در زمان توانمندی تمام وقت و انرژی خود را صرف رفاه و آسایش خانواده ود کرده بود. اما دیری نمیپاید که این دلسوزی و ترحم به خشم ونفرت تبدیل میشود و آنها سرنوشت دردناک و مصیبتباری را برای پسر خانواده رقم میزنند.
خواندن این کتاب جذاب و مهیج وقت زیادی از شما را نمیگیرد، اگر روزی نیم ساعت از زمان خودتان را به مطالعه کتاب مسخ اختصاص دهید، خواندن آن پس از سه روز به پایان خواهد رسید. اما به شما توصیه میکنیم که این کتاب را یبا سرعت کمتری مطالعه کنید تا امکان تامل بیشتر حول حوادث داستان را داشته باشید.
در ابتدا باید توجه داشته باشیم که معمولا مسخ در باورهای دینی نوعی عذاب الهی به شمار میآید. زیرا انسانها به دلیل ارتکاب گناه، شایستگی داشتن زندگی انسانی را ندارند و به همین دلیل به حیوان تبدیل میشوند. پیشینه یهودی فرانتس کافکا و خانواده مذهبی او نیز سبب شده است تا او با این مجازات الهی آشنایی داشته باشد. اما در این داستان، گرگور سامسا انسانی گناهکار نیست. او شایستگیهای زیادی دارد، فردی صادق و محترم است و تلاش کرده تا خود و آرزوهایش را وقف کمک به خانوادهاش کند. اما او مسخ میشود. زیرا زندگی در دنیای مدرن او را بهخ این سمت سوق میدهد. در واقع وجود فضایل اخلاقیای نظیر صداقت و وفاداری باعث شده تا او بتواند به واقعیت زندگی در دنیای مدرن و تبدیل شدن به موجودی هراسناک پی ببرد.
انسانهای بسیاری وجود دارند که تمام وقت وانرژی خود را صرف به دست آوردن ثروت میکنند اما پس از کسب آن به نوعی پوچی میرسند و از وضعیت خود احساس رضایت ندارند.
این داستان نگاه عمیق تری به نهادهای اجتماعی در دنیای مدرن نیز میاندازد. هماگونه که میدانید خانواده به عنوان یک نهاد قدیمی و پیشامدرن، قدمت به مراتب بیشتری از نهادهایی همچون بازار و دولت دارد. روابط حاکم بر خانواده عموما از جنس روابط مادی نیست. اما در این کتاب نشان داده میشود که مناسبات دنیای مدرن بر ماهیت نهاد خانواده نیز تاثیری منفی گذشته است. اعضای خانواده گرگور او را استثمار میکنند و هنگامی که گرگور به آنها احتیاج دارد. او را کنار میگذارند و رهایش میکنند. این اتفاق را به کرات مشاهده کردهایم. بسیاری از افراد تمام عمرشان را به کار و تلاش اختصاص میدهند اما هنگامی که سنشان بالا میرود و از کار افتاده میشوند، آنها را کنار میگذارند و دیگر توجهی به ایشان ندارند. درست است که در دنیای جدید میزان رفاه انسانها بیشتر از گذشته شده است اما نوعی حس از خود بیگانگی در افراد به وجود آمده که آنها را فاقد هدف و انگیزه میکند و بسیاری به پیچ و مهره یا قطعات یک دستگاه عظیم تبدیل شدهاند که تنها وظیفهاش خلق ثروت بیشتر است.
کتاب مسخ را میتوان یکی از مهم ترین آثار ادبیات در قرن بیستم دانست که به زبان آلمانی نوشته شده است.
فرانتس کافکا یکی از مهمترین نویسندگان آلمانی زبان قرن بیستم است. بسیاری از نویسندگان بزرگ جهان از آثار او، الهام گرفتهاند و خودشان را پیروی او میدانند. کافکا در سوم ژوئیه سال 1883 در شهر پراگ دیده به جهان گشود. در آنزمان سرزمین چک یکی از مناطق امپراطوری اتریش- مجارستان بود. او پس از به اتمام رساندن تحصیلات مقدماتی و متوسطه به دانشگاه کارلف پراگ راه پیدا کرد و در آنجا رشته حقوق را به پایان رساند. اما شغل وی ارتباط چندانی با تحصیلاتش نداشت، مدتی را بازرس و کارشناس بیمه بود و به کار در حوزه صنعت علاقه بسیاری داشت. البته در همان زمان نیز تعدادی از داستانهای کوتاه او منتشر شده بود. فرانتس به بیماری سل مبتلا شد و نهایتا در سن 40 سالگی درگذشت. او وصیت کرده بود تا آثار منتشر نشدهاش بدون مطالعه کردن، سوزانده شوند. اما بازماندگانش به این وصیت عمل نکردند و بسیاری از کتابهایش منتشر شدند.
کتاب مسخ به قلم مترجمان مختلفی به فارسی برگردانده شده است. اما این مترجم صادق هدایت است که توانسته با وفاداری به متن اصلی، بهترین ترجمه فارسی این کتاب را به نام خود کند.
کتاب مسخ رمانی فلسفی و وهم آلود است که به مسائل مهمی در دنیای مدرن میپردازد. اگر به چنین کتابهایی علاقه دارید میتوانید رمان محاکمه از همین نویسنده را نیز مطالعه کنید. رمان محاکمه در سال 1925 چاپ شد و شخصیت اصلی داستان به جرمی که برای هیچ کس ماهیتش معلوم نیست و توسط حاکمی غیر قابل دسترسی، محاکمه میشود.
اگر به آثار کافکا علاقه مند هستید میتوانید رمان قصر این نویسنده را نیز مطالعه کنید. بسیاری از اندیشمندان رمان قصر را برجسته ترین اثر کافکا میدانند.
گره گوار پی برد که اگر مایل باشد شغل خود را از دست ندهد. به هر قیمتی شده نباید بگذارد که معاون در این حالت برود. متاسفانه پدر و مادرش موقعیت را درست تمیز نمی دادند. از زمانی که پسرشان در این تجارتخانه کارمی کرد. این فکر در مغزشان جایگیر شده بود که زندگی گره گوار تأمین شده و نگرانی کنونی فکر آنها را مشغول کرده بود که قادر به پیش بینی نبودند اما قلب گره گوار وقوع پیش آمدهایی را گواهی داده بود. باید مانع رفتن معاون شد او را آرام و متقاعد نمود و بالاخره دلش را به دست آورد؛ زیرا آینده گره گوار و خانواده اش به مخاطره افتاده بود. آه اگر خواهرش آنجا بود! او می فهمید. از گریه اش پیدا بود که قضایا را درک می کرد درصورتی که همان وقت گره گوار با خاطر آسوده به پشت خوابیده بود! به علاوه معاون که زنها را دوست می داشت. به حرف او حتما گوش می داد و به وسیله او ممکن بود راهنمایی بشود. خواهرش در را می بست و در دالان به او ثابت می کرد که اضطرابش یی جهت است؛ ولی درست در همین موقع او آنجا نبود و همه بله بریها به گردن گره گوار افتاده بود و بی آنکه راجع به اقدام موّثرتر به خود تشویشی راه بدهد و یا اينکه فکر کند به نطق او پی برده اند یا نه-چیزی که چندان محقق نبود - در را ول کرد و برای اینکه به معاون برسد از لای آن گذشت(معاون به طرزخنده آوری با دو دست به دستگیره نرده چسبیده بود) بیهوده تکیه گاهی را جستجو می کرد. بالاخره روی پاهای نازکش افتاد و ناله ضعیفی کرد. برای اولین بار طی صبحگاهان ناگهان یک نوع احساس استراحت جسمانی کرد؛ پاهایش روی زمین محکم بود و با خوشحالی متوجه شد که پاهایش به خوبی از او اطاعت می کردند و حاضر بودند او را به هر کجا که مایل باشد. ببرند و از همان دم گمان کرد که پایان رنجهایش فرارسیده؛ ولی درحالیکه از لحاظ احتیاجش به دویدن در محلی که ایستاده بود. لنگربرمی داشت نزدیک مادرش رفت که پخش زمین شده بود. ناگهان دید با وجود اينکه به نظر می آمد غش کرده است. از جا پرید و دستهایش را در هوا بلند کرد و انگشتهایش را از هم بازنمود و زوزه می کشید:«به فریادم برسید. کمک کنید. کمک کنیدا»و سرش را خم کرد تا او را بهتر ببیند.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 681.۰۰ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 120 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۴:۰۰:۰۰ |
نویسنده | فرانتس کافکا |
مترجم |