آن روز هیچ چیز مثل همیشه نبود. هر روز صبح تربچه جور دیگری از خواب بیدار می شد. تربچه های ریز و درشت کنارش آنقدر خمیازه می کشیدند که خواب از کله اش می پرید اما آن روز ...
داستان این کتاب راجع به تربچه ای است که یک روز صبح وقتی از خواب بیدار می شود متوجه می شود که اوضاع مثل همیشه نیست؛ هر روز وقتی از خواب بیدار می شد کلی تربچه ی ریز و درشت کنارش خمیازه می کشیدند و تنشان را کش می دادند تا خواب از سرشان بپرد؛ ولی امروز نور خورشید از خواب بیدارش کرده بود. تا به حال این همه نور ندیده بود. وقتی چشم هایش را مالید متوجه شد که از خاک بیرون آمده و وقتی تلاش کرد تا به اطراف نگاه کند، کل بدنش از خاک بیرون آمد و قل خورد روی خاک، موهای سبزش گیر کرد به سنگ کوچکی و از حرکت ایستاد…
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 95.۱۹ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 24 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۴۸:۰۰ |
نویسنده | سمیرا قیومی |
ناشر |