هیولا دوباره برگشته. آمده توی اتاقم.
حتما زیر شیروانی قایم شده یا توی لولههای رادیاتور. صبر کرده تا من خوابم ببرد، تا ترسیدن از یادم برود. هیولا همیشه می داند که کی بدترین موقع است: درست وقتی که من وسط دریا هستم، توی کلَک سفید، و آرام آرام بالا و پایین میروم، از درد و غصهها دور می ِ شوم، دور دور.
فرمت محتوا | pdf |
حجم | 28.۷۱ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 116 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۰:۰۰ |