کتاب آشتی و آش تی نشر انتشارات علمی و فرهنگی

مدت‌هاست که باران نیامده و چیزی برای خوردن باقی نمانده است. شیرشاه نگران سرزمینش است و مجبور است از سرزمین ثروتمند همسایه تقاضای کمک کند. برای همین با وزیر تغذیه که خواروبار فروش است، راهی سفر می‌شود.

در کتاب «آشتی و آش تی» شیرشاه نگران سرزمینش است زیرا مدتی طولانی باران نباریده و گیاهی نروییده و آذوقه‌ها هم در حال تمام‌شدن‌اند. این‌طور می‌شود که تصمیم می‌گیرد از سرزمین ثروتمند همسایه تقاضای کمک کند. بنابراین همراه با وزیر تغذیه راهی می‌شود. در طول راه از روزهایی تعریف می‌کند که سرزمینشان سراسر دنیا را فرا گرفته بود و حیوان‌ها در تمام جنگل‌ها و سبزه‌زارهای وسیع گشت‌وگذار می‌کردند. آن‌ها به کشور همسایه می‌رسند. با دیدن انواع اقسام غذاها و فراوانی اندوخته‌ها خیال می‌کنند مردم بیش از نیازشان تغذیه دارند و می‌توانند به آنها کمک کنند. غافل از آنکه از نظر پادشاه چاق آنها گدایی بیش نیستند و باید دستگیر شوند. آیا شیرشاه و وزیر تغذیه دستگیر می‌شوند یا فرار می‌کنند؟ عاقبت حیوان‌های گرسنه‌ی سرزمین شیرشاه چه می‌شود؟ شاید هم از قضای روزگار اتفاق جالبی رخ بدهد!