کتاب «داستانهای ناتمام» نوشتهی بیژن نجدی، مجموعهای از داستانهای کوتاه است که در سال ۱۳۸۰ منتشر شد. این کتاب، شامل ۱۱ داستان کوتاه است که هر کدام از آنها، روایتگر داستانی متفاوت است. داستانهای کتاب «داستانهای ناتمام»، به موضوعات مختلفی مانند عشق، مرگ، تنهایی، و هویت میپردازند. این داستانها، با زبانی ساده و روان، روایت میشوند و مخاطبان را با خود همراه میکنند.
بیژن نجدی، شاعر و نویسنده ایرانی است. او در سال 1320 در خاش، ایران، متولد شد. نجدی تحصیلات خود را در رشتهی ادبیات فارسی در دانشگاه تهران به پایان رساند و سپس به عنوان روزنامهنگار در برخی از روزنامهها و مجلات ایرانی مشغول به کار شد. نجدی، علاوه بر روزنامهنگاری، به نویسندگی نیز مشغول بود. او تاکنون، بیش از ۲۰ عنوان کتاب در زمینههای داستان، ترجمه، و بازنویسی متون منتشر کرده است.
از جمله آثار مهم بیژن نجدی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
نجدی، در سال ۱۹۹۷، در سن ۵۵ سالگی، بر اثر سرطان ریه درگذشت. او یکی از نویسندگان مهم و تأثیرگذار ادبیات داستانی است.
که مادرم، با فروتنی و با اندوه، به جای انتخاب یک پیراهن سفید و یقهباز و کوتاه، پارچه خاکستری و پائیزهای را، در طرحی ساده و بلند، دوخته و به یک بار پرو قناعت کرده بود. چرا که پوست سفید و براق و تقریباً صاف، چشمان نجیب و سرد او، هنوز میتوانست وی را بیوهای محترم و خواستنی نشان دهد. حتی من با این سن نزدیک بیست و ریش نتراشیده، نمیتوانستم مادرم را پیر، و یا مثلا یائسه، نشان دهم و این حتماً از چشم هیچ کدام از عموها پنهان نمانده بود، زیرا هنگام خداحافظی، مدام تکرار میکردند.. منتظرتان هستیم.. یادتان نرود.. آن لبخندتان را هم بیاورید... صبح روز بعد، زودتر از ساعات معمول، بیدار شدیم. ماهها گذشته بود که ما رادیو را روشن نکرده بودیم و حالا، این اوّلین صبحانهای بود که آن را ضمن شنیدن موسیقی، با اشتهای خوب میخوردیم. مادرم حمّام را هم روشن کرده بود. بله... ما از تشییع جنازه به این طرف حمّام نکرده بودیم.
شبها یک بو.. یک بوی چسبنده که حتّی از فاصله چند متری و بین دهها نفر، عزای آدم را لو میدهد، با من، زیر ملافه غلت میزد. کم کم به نفس کشیدن در پیلهاش عادت کرده بودم. سطحی از کثافت، روی پوست ما کشیده شده بود و دیگر ستون فقرات و زیر بغل، لای پاهای ما نمیخارید. ولی مادرم میخواست قبل از میهمانی، با شستشو و با تراشیدنریش (البته ریش من، زیرا برای موهای نرم و زرد صورت مادرم کلمه ریش مناسب نیست) به خودمان تازگی و شادابیدوبارهایبدهیم. کار پختنغذا و اطوکشی و مثلثی بستن گره کراوات تا ساعت یازده صبح طولکشید و آن یکساعت را که به ظهر ماندهبود با پیشبینی چگونگیمیهمانی و تعداد میهمانان گذراندیم.
ظهر ناهار خوردیم. هنگام خوردن غذا، مخصوصاً قاشق و چنگال را به هم میزدیم تا اطاق برای حتی یک لحظه، ساکت و غمناک نشود. با برداشتن تکههای گوشت از بشقاب یکدیگر شوخیهای کوچکی میکردیم که خندههای طولانی و سردی را به دنبال داشت. بعد از ناهار کمی لم دادیم. چای و هندوانه هم داشتیم. تقریباً ساعت دو بعدازظهر بود که مادرم برای حمّام کردن از اطاق خارج شد و کمی بعد صدای ریزش آب از دوش، با یکنواختی کسل کنندهای به گوش رسید.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۱۵ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 176 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۵:۵۲:۰۰ |
نویسنده | بیژن نجدی |
ناشر | نشر مرکز |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۰۹/۰۴ |
قیمت ارزی | 6 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |