کتاب تکثیر نابهنگام یک پنجره که به چشم‌ اندازی در گذشته باز می‌ شد… سعید محسنی نشر چشمه

داستان مبهم بود، تا اواسط داستان کلا نمیفهمیدم چی به چیه تعلیق توی داستان برای ایجاد کشش و جذابیت هست نه اینکه اونقدر اطلاعات کم و درهم برهمی به خواننده بدی که مبهم و کلافه کننده باشه، تازه آخرشم من نفهمیدم چرا ناصر خودکشی کرد. یعنی بدبختی کشیدم تا یه ذره فهمیدم داستان چی بود بعد کلا حضور احسان تا اواخر داستان زائد بود یعنی اگه کلا حذف میشد هم هیچ اتفاقی نمی افتاد. هی تلاش میکردم بفهمم این پسره چیکاره ست هی نمیفهمیدم اواخر یه ذره بهتر شد کلا ولی در مجموع کتابی نیست که پیشنهادش بدم

کتاب بی‌نظیریه. البته که برای درک بهتر کتاب و نوع نگاهشون، خوندن آثار قبلیشون هم خالی از لطف نیست ♡