صحنه به تدریج روشن میشود. سایهی زنی که در حال تمیز کردن تابلوی نقاشی است نمایان میشود. عصر یک روز تابستان، کلبهای کوچک در ساحل شرقی. صدای امواجِ دریا از پنجره وارد خانه میشود. کلبه توسط معماری بومی و چیرهدست ساخته شده است. اما خاک زیر کلبه فرسایش پیدا کرده و خانه حالت شیبدار پیدا کرده است. اما نباید به قدری واضح باشد که در یک نظر مشخص شود. بهعنوان مثال اگر یک شی کروی را روی میز غذاخوری قرار دهیم به خوبی مشخص خواهد شد. از آنجایی که کلبه در طول سال مورد استفاده قرار نمیگیرد و موقتی است وسایل چندانی داخل آن به چشم نمیخورد. وسط سالن یک میز برای پذیرایی قرار دارد. بر روی آن چند شاخهگل وحشی داخل بطری شیر و چند شمع دیده میشود.
رُز پشت میز پذیرایی روی صندلی نشسته است. از بینیاش قطرهقطره خون چکه میکند. لباس رز غرق در خون شده. رز خانه را برانداز میکند و هیچ توجهی به خونریزی بینیاش ندارد. چند لحظهای در سبد لباسی که کنارش قرار دارد جستوجو میکند و سرانجام با صدای بلند فریاد میزند.
رز حال بچهها چطوره؟
هیزل [بعد از چند ثانیه] چی گفتی...؟ آها، حالشون خوبه... سرت رو بالا نگهدار رُز. منظورم اینه که دماغتو بالا بگیر.
رز باشه چشم.
هیزل با یک حوله وارد می شود.
هیزل سرتو بیار پایین.
رز سرش را پایین میآورد.
هیزل آها، خوبه.
هیزل حوله را تا میکند و روی بینی رز قرار میدهد.
هیزل واقعاً متأسفم. نشکسته که؟ ظاهراً که بند اومده.
رز چیز مهمی نیست، خوبم.
هیزل خیلی شرمندهام رز، نمیدونم چطوری... بذار یه نگاهی بهش بندازم. نترس مراقبم.
هیزل چانهی رز را میگیرد و سرش را بالا میآورد. به آرامی و احتیاط کامل لکههای خون روی بینی و چانه رز را پاک میکند. رز نگاهش به هیزل است....
-از متن کتاب-