کتاب هک شادکامی نشر نمای علم

چگونه کنترل مغز خود را به دست بگیرید و شادکامی بیشتری در زندگیتان برنامه ریزی کنید چند سال پیش با سؤالات بزرگ و کشمکش‌های دلهره‌آوری مواجه شدم. کسی نمی‌توانست آن را حدس بزند: نگرانی‌هایم را به‌خوبی پنهان کردم؛ اما چیزی غیرمعمول بود و من با این سؤالاتم احساس تنهایی می‌کردم. به دوروبر نگاه می‌کردم، انگار دیگران جواب‌هایی گرفته بودند که من نمی‌توانستم به‌راحتی پیدا کنم. با دیدن آن‌ها فکر می‌کردم که چه چیزی را ازدست‌داده‌ام. نمی‌دانستم باید پاسخشان را از کجا پیدا کنم. به‌هرحال، این‌ها سؤالاتی نیستند که آدم‌ها در یک مکالمه معمولی مطرح کنند. به نظر می‌رسید در اطراف من، مردم عالی عمل می‌کنند - حداقل خودشان این‌طور می‌گفتند؛ بنابراین بیشتر لبخند زدم وانمود کردم که برای من هم همه‌چیز مشخص است. بیشتر احساس می‌کردم سردرگم هستم. احساس تنهایی می‌کردم. وقتی با دکترم درباره نگرانی‌هایم صحبت کردم، شانه‌اش را بالا انداخت و گفت: "همه این احساس را دارند". شاید فکر می‌کرد که من این راز فاش‌شده را، تسلی‌بخش می‌دانم؛ اما من راحت نشدم. دکتر در مورد داروهایی صحبت کرد که وقتی کسی احساساتی مثل من داشت، تجویز می‌کرد. "واقعاً؟" تعجب کردم. "جواب همینه؟" چیزی درونم می‌گفت که راه دیگری هم وجود دارد. پس دنبالش رفتم. ذهنم را باز کردم و پیش‌فرض‌هایم را به چالش کشیدم. من با ولع کتاب می‌خواندم، کلاس می‌رفتم و هر مسیری را که می‌توانستم بررسی کردم تا بفهمم دیگران چگونه به پرسش‌های دشوار زندگی درباره معنا، هدف و جستجوی شادی پاسخ می‌دهند.