درماندگی درازمدت
به مسلم شمردن مرگ معتادش کرده است :
اکنون که دل آن ندارد که به نور تند و تندتر سخن گوی روز وارد شود
و در میان مردان خطر کند .
هاینریش هاینه ، شکسته ، کندهشده از پاشنه
به آن رود کندرو زمان میاندیشد
که او را به آن سوی تیرگی دور و دراز میکشاند
و او را از سرنوشت دردناک انسان بودن و بهودی بودن جدا میکند .
به آهنگهای تردی میاندیشد که او ساز آنها بوده است
گرچه میداند که آهنگ از آنِ درخت نیست ،
از آن پرنده نیست _
آهنگ از آنِ زمان است و از روزهای رنگ پریدهی او میآید .
آنها نمیتوانند ترا نجات دهند ، چکاوکها ی ترا ، کبوترهای ترا ،
و نه همه شبهای طلایی و گلهای مشهور ترا .
.
(پاریس ۱۸۵۶)