طرفداران رمان های روسی حتما نام میخائیل بولگاکف را شنیده اند. از مهمترین رمان های او میتوان به رمان پرطرفدار مرشد و مارگاریتا( The Master And Margarita)، که از شاهکارهای زیرزمینی داستانهای روسی قرن بیستم به حساب میآید، اشاره کرد. این رمان در زمان رژیم استالین نوشته شد و تا سالها پس از مرگ نویسندهاش یعنی بولگاکف منتشر نشد.
کتاب مرشد و مارگاریتا در واقع کتابی با مضامین سیاسی و تاریخی است که در دو زمان روایت میشود، یکی زمان عیسی مسیح در اورشلیم و دیگری در زمان حکومت استالین که از سه داستان موازی؛ «سفر شیطان به مسکو»، «داستان پونتیوس پلاطس و به صلیب کشیده شدن مسیح» و «عشق مرشد و مارگریتا» تشکیل شده است. و دارای ژانری فانتزی، تخیلی-هیجانی که توام با عشق و نوعی طنز است. در واقع میتوان این رمان را یک کتاب رئال و سورئال توامان دانست.
داستان اول در مورد ورود شیطان و یارانش به مسکو، در زمان حکومت استالین را شرح میدهد که حوادث شگفتانگیز و بدیعی را میآفریند. در داستان دوم با بخشهایی از کتاب مرشد رو به رو میشویم که به داستان زندگی پونتیوس پیلاطس، قیصر روم در زمان مصلوب شدن عیسی مسیح اشاره دارد. که هر دو این داستان ها از زبان سوم شخص روایت میشود. داستان عشق مرشد و مارگریتا از داستانهای فرعی کتاب میباشد و پیونددهندهی سایر خطوط به هم است.
از ترجمه های خوب این کتاب میتوان به ترجمه عباس میلانی از نشر نو و همچنین ترجمه بهمن فرزانه از انتشارات امیر کبیر اشاره کرد.
پزشک، نویسنده و نمایشنامهنویس اوکراینی که در 15 می 1891 در کییف، پایتخت وقت اوکراین به دنیا آمد. میخائیل در یک خانواده با سطح فرهنگ بالا به دنیا آمد و رشد کرد. خانواده ای که هم پدر و هم مادر معلم بودند. پدرش آفاناسی ایوانویچ استاد و دانشیار آکادمی علوم الهی کییف و مادرش، واروارا میخائیلونا یک دبیر در دبیرستانی در این شهر بود.
بعد از تولد فرزند اول، یعنی میخائیل، مادرش از تدریس دست کشید و بیشتر وقت خود را به تربیت میخائیل اختصاص داد. بعد از میخائیل بزرگترین فرزند خانواده بولگاکف بود و پس از او، ویرا- نادژدا- واراوار- نیکلای- ایوان و لینا به جمع خانواده اضافه شدند. زمانی که پدرش زنده بود اصول اخلاقی محکمی بر خانه حاکم بود؛ اما در اثر این شیوه ی تربیت، میخائیل هرگز مرد سر به زیر و مقدسی نشد.
بولگاکف پزشکی را که تمام کرد در سال 1916 به خدمت سربازی رفت و و ارتش به واسطهی پزشک بودنش، برای او امریهی پزشکی در روستای دورافتادهی «نیکلسکی» صادر کرد. در همین دوران بود که کتاب «یادداشتهای یک پزشک جوان» را شروع به نوشتن کرد. از کتاب های دیگر میخائیل بولگاکف میتوان به «برف سیاه»، «دل سگ( قلب سگ)» و «احضار روح» اشاره کرد.
مرشد و مارگاریتا یک اثر تلفیقی از رئال سیاسی و سورئال هجو آمیز و عرفان تاریخی میباشد که در سال 1930 نوشته شده است. این کتاب با ساختار شکنی هایی که داشته است طرفداران کتاب زیادی را متقاعد کرده است و بسیاری از طرفداران رمان های رئال و سیاسی و حتی طرفداران سورئال را راضی نگه داشته است. مرشد و مارگاریتا در سال های حکومت استالین نوشته شده و فاضایی سیاسی را در خود جا داده است. برای طرفداران رمان و به خصوص رمان های روسی، مطمئنا جذاب خواهد بود.
حدود نیمهی شب، در این جهنم شبحی ظاهر شد. مرد چشم سیاه و زیبارویی به تارمی قدم گذاشت؛ فراک پوشیده بود و محاسنی نوکتیز داشت. با ابهتی سلطانی، قلمروش را از نظر گذراند. میگفتند، اهل راز و علوم خفیه میگفتند که روزگاری این شخصیت اشرافی نه فراک که کمربند چرمین کلفتی به کمر میبست که دستهی ششلولی از آن بیرونه میزد و دستمال سرخی موی سیاه پریشانش را گره میکرد و کشتی او کارائیب را با پرچم سیاه اسکلتنشان دزدان دریایی (جمجمه و دو استخوان متقاطع) پیموده بود. اما نه، نه! این رازوَرانِ اغواگر دروغ میگویند، کارائیبی در میان نیست و دزد دریایی درماندهای آن را در ننوردیده و هیچ کشتی تیزرویی هرگز این دزدان را تعقیب نکرده و دود انفجار توپی هرگز بر فراز امواج آن گذر ننموده است. چنین چیزی نیست و نبوده! ولی درخت زیزفون پژمرده هست، نرده چدنی هست، بولوار کنار آن هست… و یخها در سطل یخ شناورند و بر میز کناری، مردی نشسته که چشمهایش مثل گاو نر پر خون است و آدم را میترساند، میترساند… آه خدایان، خدایان من، زهر، به زهر نیاز دارم!
به طرفداران سبک رئالیست جادویی و یا کتابی که شبیه به مرشد و مارگاریتا پیشنهاد می کنم کتاب های زیر را بخوانند: