کتاب «مگره و مرد تنها» Maigret and the Loner نوشتهی «ژرژ سیمنون» در سال ۱۹۷۱ منتشر شد. داستان این اثر در سال ۱۹۶۵ با حضور کارآگاه «ژول مگره» Jules Maigret در آپارتمانش در ماه اوت آغاز میشود. او که روزهای کسالتباری را میگذارند تماسی از طرف سربازرس آسکان دریافت میکند. سربازرس خبر از قتلی عجیب میدهد و مگره را برای بررسی بیشتر به دفتر کارش دعوت میکند. قتل در بنبست کوچکی نزدیک لزال آله اتفاق افتاده است. پسری جوان به نام ژان زمانی که در حال پرسه زنی در خانههای قدیمی گذر ویوفور بوده جنازهی مردی را بر روی یک تخت میبیند. مرد مرده لباسهای تنش نشان میداد دورهگرد است ولی ناخنهای مانیکور شدهاش تعجب و کنجکاوی مگره و سربازرس آسکان را به دنبال دارد. آنها در ابتدا تصور میکنند مرد کشته شده هنرپیشهای بوده که خود را به شکل بیخانمانها درست کرده است. آنها برای بررسی بیشتر با دفتر مرکزی تماس میگیرند و درخواست نیرو از پزشکی قانونی میکنند. اتفاقات پس از پیدا کردن این جنازه و حضور مگره، کارگاه متبحر و برجسته برای افشای حقایق داستان کتاب «مگره و مرد تنها» نوشتهی «ژرژ سیمنون» را شکل میدهد.
- بخشی از کتاب:
قاتل بیست سال پیش هم ویوین را میشناخته یا نه؟ هیچ سرنخی نبود که یک کدام از این احتمالات را تأیید یا رد کند. احتمالش هم بود که ویوین، بعدتر که به ولگردی افتاده بود، برای خودش دشمنی تراشیده بود.
به همین ترتیب، این احتمال هم وجود داشت که یک خانهبهدوش دیگر به فکرش رسیده باشد که ویوین پول گندهای را جایی توی اتاقش پنهان کرده است.
با این همه، این احتمال بعید بود. بندرت دیده شده که ولگردی هفتتیر داشته باشد، آن هم کالیبر آ. ۳۲. در طول بیست سال، هر اتفاقی ممکن بود بیفتد. با این حال، مگره ناخودآگاه، مرتباً به آن روز در بیست سال پیش برمیگشت، همان روزی که ویوین طبق معمول، صبح از خانه خارج شده، اما دیگر هیچ وقت پایش به کارگاه خیابان لوپک نرسیده است.
آیا پای زنی در میان بود؟ اگر هم این طور بود، چرا بعدا زن را رها کرده بود و خانهبهدوش شده بود؟ بعد از چاپ عکسها و گزارشها در مطبوعات، در میان نامههایی که به اداره مرکزی پلیس رسیده بود، حتی یک نامه هم نبود که به وجود زنی ناشناس در زندگی ویوین اشارهای کرده باشد.
شامگاه، مگره برای آن که یک لحظه فکر این موضوع را که مثل خوره به جانش افتاده بود و داشت ناخوشش میکرد از ذهن بیرون کند، به تماشای یک فیلم وسترن در تلویزیون نشست. مادام مگره، وقتی شستن ظرفها را تمام کرد، رفت کنار شوهرش نشست، در حالی که مواظب بود سؤالی نکند که باعث آزارش شود.
- میشود فردا صبح نیم ساعت زودتر از همیشه بیدارم کنی؟
مادام مگره چرایش را نپرسیده بود، اما مگره خودش پیش قدم شد: - فردا میروم مراسم تدفین. مادام مگره که نیازی نمیدید سؤالی بکند، در ساعت هفت برای مگره اولین فنجان قهوهاش را آورد.
مگره به تورنس گفته بود ساعت هشت و نیم با ماشین پلیس قضایی بیاید دنبالش. تورنس سر ساعت رسید.
فکر کنم اول میرویم قبرستان. درسته؟ - بله.
ماشین نعشکش بیرون پزشکی قانونی منتظر ایستاده بود، در کنار ماشینی که مؤسسه کفنودفن فرستاده بود و دو زن و شوهر اودت در آن بودند. تورنس ماشین را جایی پارک کرد که توجه جلب نکند. از خبرنگاران و عکاسها خبری نبود. چهار نفر تابوت را که به طرزی غیرعادی سنگین مینمود بیرون آوردند و چند دقیقه بعد، گروه کوچک مشایعان به سوی قبرستان ایوری راه افتادند.
از روز قبل، ابرها آسمان را فرا گرفته بودند و از شدت گرما کاسته شده بود. هواشناسی خبر از بارش باران در غرب میداد که شامگاه به پاریس میرسید.