زنها موجودات عجیبی هستند. موجوداتی با احساسات پیچیده و مغزهایی که به جزئیات بیش از هر چیز دیگری اهمیت میدهند. از بیشتر مردان دنیا که بپرسید، زنها را سؤالاتی بیجواب میدانند که رفتارهایی پیشبینیناپذیر دارند و چندان قابلاعتماد نیستند. نوشتن از زنها هم کار پیچیدهای است و کمتر نویسندهای توانسته است در آفریدن دنیای زنها موفق عمل کند. عادت میکنیم، اثری از زویا پیرزاد، نویسندهی کتاب مشهور «چراغها را من خاموش میکنم» است، زنی که نوشتن از زنها خوب بلد است و احساس همذاتپنداری فوقالعادهای در داستانهایش به چشم میخورد.
عادت میکنیم یکی از مشهورترین رمانهای زویا پیرزاد است. این کتاب پس از کتاب چراغها را من خاموش میکنم که یک رمان زنانه بود منتشر شد و بار دیگر هنر نویسندهاش را به رخ کشید. زویا پیرزاد عادت میکنیم را از نگاه دانای کل و بر اساس زندگی زنی به نام آرزو صارم نوشته است. او زنی است که در میان آرزوها و توقعات مادر و دخترش باقیمانده و در این میان سعی میکند خودش باقی بماند.
آنچه دربارهی داستان عادت میکنیم مشخص است، نگاه تند و تیز نویسنده به مردهاست. در داستان پیرزاد جهان حول زنها میچرخد و جایی برای هیچ مردی به معنای واقعی وجود ندارد. بهجای آن زنها تلاش میکنند جایگاهشان را تماموکمال به دست آورند و در صدر آنها آرزوست که برای بهدستآوردن چیزهایی که میخواهد، برای راضی نگهداشتن بقیه و برای خلاف جهت آب شناکردن میجنگد و پیش میرود. بسیاری از منتقدان این کتاب را یکطرفه دانستهاند و معتقدند پیرزاد بیرحمانه به عناصری از اجتماع که مطلوبش نیستند میتازد. از سوی دیگر قلم او طرفداران خودش را هم دارد و آنهایی که درد او را میشناسند و میفهمند همذات پنداری زیادی با آن دارند.
داستان عادت میکنیم یکی از داستانهای پرفروش ادبیات فارسی است و به زبانهای فرانسوی، ایتالیایی و گرجی هم برگردانده شده است. این کتاب در نقاط مختلف دنیا هم اعتبار زیادی برای نویسندهاش به دست آورده است.
عادت میکنیم داستان سه زن از سه نسل است. ماه منیر، آرزو و آیه، مادربزرگ، مادر و دختری هستند که باهم زندگی میکنند و هرکدام در دنیای خودشان غوطهورند. آرزو از همسرش جدا شده و کسبوکار پدرش را اداره میکند. او در دنیای مردانهی نمایشگاهدارهای اتومبیل خودش را حفظ کرده و توانسته است کسب و کارش را پیش ببرد و موفقیتهای زیادی را به دست آورد. از بیرون که به آرزو نگاه میکنی او زنی موفق است که توانسته برای خانوادهاش کارهای زیادی انجام دهد اما از کمی نزدیکتر او زنی تنهاست که کار زیادی در زندگی برای خودش انجام نداده و حالا بزنگاهی در زندگیاش رسیده که باید میان خواستههای خودش و خواستههای اطرافیانش تصمیم بگیرد. همین جاست که دنیای تماماً زنانهاش، دوستش شیرین، مادرش و دخترش به او هجوم میبرند و ترجیح میدهند او را در شرایط مطلوبش نگه دارند.
زویا پیرزاد زنی است با نوشتههای زنانه، او با تمام وجود از زن بودن مینویسد و تصویری تازه از زن ایرانی را در رمانهایش ارائه میکند. تصویری که پیش از او در ادبیات ما چندان جایگاهی نداشته است.
زویا پیرزاد، نویسندهی ایرانی ارمنی تباری است که در سال 1331 در آبادان به دنیا آمد. پدرش ریشههای روس داشت و مادرش از ارمنیهای ایران بود. او در آبادان بزرگ شد و همزمان با ازدواجش به تهران آمد. او از سالهای آغاز جوانی به نوشتن علاقه داشت اما خیلی دیر به شهرت رسید. هرچند در دههی 70 داستانهای کوتاهی مانند مثل همهی عصرها، طعم گس خرمالو و یک روز مانده به عید پاک از او منتشر شدند اما چیزی که نام زویا پیرزاد را سر زبانها انداخت، رمان چراغها را من خاموش میکنم است.
داستان چراغها را من خاموش میکنم داستان یکی از خانوادههایی است که در سالهای پیش از انقلاب در شهرکهای شرکت نفت در آبادان زندگی میکنند. این داستان به چندین و چند زبان برگردانده شده و در ایران هم جوایز ارزشمندی مانند جایزه بنیاد گلشیری، جایزه ادبی یلدا و جایزه کتاب سال وزارت ارشاد را به دست آورده است. این کتاب خواندنی تا کنون بیش از شصت بار تجدید چاپ شده است و هنوز هم یکی از شناختهشدهترین کتابهای ادبیات معاصر ایران بهحساب میآید.
زویا پیرزاد به چند زبان مختلف از جمله فرانسه مسلط است و رمانهای مشهوری مانند آلیس در سرزمین عجایب را به فارسی برگردانده است و کتابهای خودش را هم به فرانسوی برگردانده است که میتوان همین موضوع را عامل محبوبیت کتابهایش در این سرزمین دانست. پیرزاد این روزها ساکن آلمان است.
کتاب عادت میکنیم را مانند بسیاری از کتابهای پیرزاد انتشارات مرکز در سال 1385 منتشر کرد. این کتاب با جلد آبی رنگ و فونت سفید عنوان شناخته میشود و هنوز هم پس از سالها خوانندگان خودش را دارد. انتشارات نوین کتاب نسخهی صوتی این کتاب جالب را با صدای فاطمه معتمدآریا، بازیگر توانمند کشورمان که برای آثاری چون گیلانه، کلاه قرمزی، مرد عوضی و اینجا بدون من شناخته میشود منتشر کرد. معتمدآریا با صدای جذاب و آشنایش، کیفیت جدیدی به این رمان بخشیده و شنیدنش را بسیار لذتبخش کرده است.
رمان عادت میکنیم یک داستان شنیدنی است، داستانی که به چیزهایی پرداخته که شاید در نگاه اول مشکلات بزرگی بهحساب نیایند اما میتوانند روح آدمی را ذرهذره از بین ببرند و از او کس دیگری بسازند. زویا پیرزاد در داستان عادت میکنیم روح یک زن را شکافته و از دردهایش حرف زده است. کتاب پیرزاد جایی است که میتوانید دردهای یک زن را جدای از کلیشههایی که ممکن است در ذهن بیشتر افراد جای داشته باشد، ببینید، بشنوید و احساس کنید. این کتاب یک داستان پر از هیجان یا یک معمای عجیب و غریب نیست، جریان یک زندگی است با تمام تلخیها و شیرینیهایش و زشتیها و زیباییهای یک دنیای کاملاً زنانه را به رخ میکشد. اگر به دنبال یک داستان روان و زیبا هستید که با آن چند ساعت از یک عصر تابستانی را پر کنید رمان عادت میکنیم یک انتخاب دوستداشتنی است.
در سراسر این متن چندین بار به کتاب چراغها را من خاموش میکنم اثر همین نویسنده اشاره شد.
برای سومین بار گفت: «چرا؟»
محسن سر زیر انداخت. طرهی موی صاف و سیاه رسید تا نوک دماغ: «اشتباه کردم خانم صارم، ببخشید.»
آرزو به شیرین نگاه کرد که ابرو و شانه بالا داد و با پاککن چیزی را پاک کرد. دوباره به محسن نگاه کرد: «سر بالا بگیر، توی چشمهام نگاه کن و بگو چرا؟ پول برای چی لازم داشتی؟ قرض داری؟ مریض داری؟»
محسن سربلند کرد موها را پس زد و سعی کرد پلک نزند. لب گزید. پا به پا شد به حیاط نگاه کرد و بالاخره پلک زد و دو قطره اشک افتاد روی گونهها: «اشتباه کردم خانم صارم.»
«تا دلیلش را نفهمم ببخشید و اشتباه کردم به دردم نمیخورد. بگو پول برای چی میخواستی؟ لازم داشتی یا فکر کردی داری زرنگی میکنی؟» نگاه از مرد جوان گرفت و خیره شد به تقویم روی میز.
محسن دست کشید به هر دو گونه و من و من کرد: «میخواستم برای مادر، چیز ... ماشین رختشویی بخرم»
آرزو چند لحظه زل زد به محسن. بعد به شیرین نگاه کرد. بعد به عکس پدر روی دیوار بعد به یکی از کشوهای میز که نیمهباز بود. یکهو داد زد: «گمشو بیرون. نه فقط احمقی که دروغگو هم هستی. بیرون»
محسن زد زیر گریه: «ببخشید غلط کردم، نامزدم گفت اگر دستبند طلا نخرم نامزدی بی نامزدی.»
شیرین دست کشید به پیشانی و سر تکان داد. آرزو تکیه داد به پشتی صندلی و به حیاط نگاه کرد. توی باغچه دو گنجشک از یکی از زیرگلدانیها آب میخوردند.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 487.۱۹ مگابایت |
مدت زمان | ۰۸:۵۰:۳۶ |
نویسنده | زویا پیرزاد |
راوی | فاطمه معتمدآریا |
ناشر | نوین کتاب |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۱/۰۱/۲۳ |
قیمت ارزی | 6 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
من یک اصل دارم تا جایی که میتونی از سلبریتی ها و عوارض شان فاصله بگیر، واسه همین هیچکدام از نوشته ها و گویش های اینها را استفاده نمیکنم.
من نمیدونم چه اصراریه که بازیگرا تو همه چیز سرک بکشن،کتاب خوانی رو بسپارین به اهلش
من ترجیح میدم صدای روی کتاب ها مربوط به کسانی باشد که نمی شناسم. در کل صدای بازیگران برای کتاب های صوتی را نمی پسندم.
بهتراست خوانش کتابهای صوتی به گوینده سپرده شود تا بهتر بشود باشخصیتهای داستان همگام شد،صدای هنرپیشه یکسره چهره اورا جلوی چشم میاوردوهمگام شدن با دنیای داستان را خراب میکند
دوست عزیزی که انقدر انتقاد میکنی از صدای یک نفر، مگر شما رو مجبور کردن به این کتاب با صدای ایشون گوش بدی؟ این یک موضوع کاملا سلیقه ایی هست! اگر ارتباط برقرار نمیکنی با لحن و گفتار کسی، خیلی راحت میتونی گوش نکنی به کتاب! تعجب میکنم از شماهایی که مثلا از جامعه کتابخوان هستین، وای به حال بقیه
سال ۱۴۰۲ رو با کتاب عادت می کنیم شروع کردم. داستان زندگی سه زن ( مادر، دختر و نوه) در دهه هشتاد شمسی در تهران و چالش های دختر در ارتباط با مادر و دخترش در برهه های مختلف زندگی. راستش بین رمان هایی که تا حالا خوندم قلم نویسنده خیلی برام جذاب نبود ، داستان پیوستگی خاصی نداشت و بیان روزمره زندگی این سه نفر با انتظاراتی متفاوت و دیدگاهی متفاوت از زندگی بود. اما نکته مثبت داستان بیان نویسنده از دغدغه های رایج در سطح جامعه ایرانی هست و به نظرم این مورد رو نویسنده به خوبی بیان کرده در بخش های مختلف داستان. اگر قصد دارید فقط کمی ذهنتون سبک بشه می تونید انتخابش کنید. البته به نظرم مهم هر کتاب رو در چه زمان و شرایطی می خونید شاید برای فردی دیگه ای جذابت های خودش رو داشته باشه و فرد رو بندازه وسط خاطراتی که توی ذهنش کم رنگ شده و حال خوبی بهش بده.
عالیه،تاالان هیچ صدایی اندازه ی صدای خانوم معتمد آریارو دوست نداشتم برای شنیدن داستان.انقدر قشنگ میخونه که آدم حس میکنه در اون موقعیت قرار داره،معرکه بود.امیدوارم کتابهای بیشتری با صدای ایشون خونده بشه.
زیاد صدای ایشون به متن نمیاد.. کاش خانم مقدمی این کتاب هم میخواند
خوب بود ولذت بردم . خانم معتمدآریا هم خوب داستان رو روایت میکنن و چیزی که خیلی خوب بود موسیقی هماهنگی با متن داستان داست که شنیدن داستان رو خیلی دلنشین تر میکرد. در مورد دوستانی هم که اینقدر مخالفت میکنن با کتاب خوندن بازیگران، واقعا درکشون نمیکنم.مثلا&#۳۴; من چراغ ها رو خاموش نمیکنم &#۳۴;رو خانم مقدمی عالی خوندن یا هوتن شکیبا که دیگه&#۳۴; مغازه خودکشی &#۳۴;و&#۳۴; یک روز خوب حرف میزنم&#۳۴; رو بینظیر روایت کرده یا آبنبات هل دار و دارچینی که آقای میرطاهرمظلومی خوندن ،&#۳۴; ترس از تنهایی &#۳۴;با صدای زیبا بروفه و ...خیلی خوب روایت شدن و واقعا شنیدنی هستن .
سلبربتی هاذهن ماروفقیرمیکنند۰ومارواز لذت لحظه حال جدامیکنند