همهی ما زنان و مادرانی را در اطرافمان دیدهایم که بواسطهی عشق و علاقهی زیاد به خانواده، خود را غرق در مسائل و مشکلات زندگی اعضای خانواده میکنند و تمام و کمال در خدمت خانواده قرار میگیرند تا جایی که دچار روزمرگی و خستگی شده و این روزمرگی باعث فراموشی خودشان بعنوان یک فرد فارغ از مادر و یا همسر بودن شده است. اتفاقی که برای تمامی مادرها و همسرها رخ میدهد. مشغول شدن به شغل خانهداری و مادری بدون هیچگونه چشمداشت و یا حتی استراحت. توام شدن تمامی وظایف یک مادر با عشق.
داستان این کتاب در دههی ۴۰ شمسی اتفاق میافتد و درمورد چند خانوادهی ارمنی ساکن شهر آبادان است. این کتاب برای اولین بار در سال ۱۳۸۰ منتشر شد و تا کنون بیش از ۱۶۰ بار تجدید چاپ شده است.
داستان این رمان دربارهی زندگی یک زن خانهدار ارمنی و مشکلاتش که وظایف مشخص خانهداری، بچهداری و... که هر زن خانهدار ایرانی با آنها دستوپنجه نرم میکند، او را دچار روزمرگی و یکنواختی کردهاست. زویا پیرزاد در شخصیتپردازی «کلاریس» که شخصت اصلی داستان است آنقدر با ظرافت عمل کرده است که با خواندن این رمان کاملاً در جریان جزئیات زندگی و خستگیهای او قرار میگیریم.
زویا پیرزاد در این رمان قصد داشته است تا توجه ما را به زنان و مادرانی جلب کند که حضور آنها در خانواده حکم وظیفه را پیدا کرده است و بار مسئولیت زیادی را در قبلا خانواده به دوش میکشند. تا جایی که استقلال شخصیت آنها فراموش میشود و بخاطر عشق به خانواده، دیگر اعضای خانواده بیشتر از خودشان اهمیت پیدا میکنند. حتی این اهمیت به اعضلی خانواده هم سرایت پیدا میکند و هرکس خودش را در الویت بالاتری نسبت به مادر و همسر خود میداند. تا جایی این نگاه پیش میرود که حتی در زمان بیماری هم مادران از وظایف خانهداری دست نمیکشند و خود را محق استراحت نمیدانند.
زویا پیزاد نویسندهی ایرانی-ارمنی، متولد سال ۱۳۳۱ هجری خورشیدی در آبادان است. او در سال ۱۳۸۰ با رمان چراغها را من خاموش میکنم جوایز مهمی همچون بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوری اسلامی و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را به دست آورد و با مجموعه داستان کوتاه طعم گس خرمالو یکی از برندگان جشنواره بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶ و جایزه «کوریه انترناسیونال» در سال ۲۰۰۹ شد.
او همچنین در سالهای ۱۳۷۰، ۱۳۷۶ و ۱۳۷۷ مجموعهای از داستانهای کوتاه خود را در سه کتاب مثل همهی عصرها، طعم گس خرمالو و یک روز مانده به عید پاک را به چاپ رساند که این سه کتاب نیز به دلیل نثر متفاوتشان مورد استقبال قرار گرفتند.
رمان «عادت میکنیم» دیگر داستان بلند نوشتهی زویا پیرزاد است که در سال ۱۳۸۳ به چاپ رسید.
از خصوصیات بارز داستانهای زویا پیرزاد شخصیتپردازی مناسب و دقیقی است که از شخصیتهای داستان ارائه میکند که احتمالاً ما همه روزه در اطراف خودمان آنها را مشاهده میکنیم و باعث میشود خواننده احساس نزدیکی به حوادث و شخصیتهای داستان پیدا کند.
برای دانلود رمان چراغها را من خاموش میکنم APK میتوانید به وبسایت فیدیبو مراجعه کرده و یا اپلیکیشن آن را نصب کنید.خرید و دانلود نسخه صوتی کتاب زویا پیرزاد هم در فیدیبو ممکن است.
کتابی که بیش از ۱۶۰ بار تجدید چاپ شده است، مسلما یک کتاب عادی نیست. دلیل محبوبیت و مقبولیت کتاب چراغها رامن خاموش میکنم زویا پیرزاد، نزدیکی حال و هوای داستان به روزمرگیها و اتفاقاتی است که پیرامون ما رخ میدهد. کاملا طبیعی است که کتاب چراغها را من خاموش میکنم به زبانهای دیگر، برای خوانندگان خارج از این محیط هم ترجمه شود و اسقبال از این کتاب، خارج از مرزها این را نشان میدهد که فضاسازی کتاب آنقدر دقیق و صمیمی و آشناست که نظر خوانندهی غیر ایرانی را نیز به خود جلب میکند. زویا پیرزاد، از معدود نویسندگانی است که تمام آثارش را به فرانسوی ترجمه کرده است. کتاب چراغها را من خاموش میکنم نیز تا کنون به زبانهای مختلفی از جمله انگلیسی، آلمانی، ترکی و فرانسوی ترجمه شده است. همچنین متن کتاب چراغها را من خاموش میکنم در وبسایت و اپلیکیشن فیدیبو در دسترس است.
کتاب «چراغها را من خاموش میکنم» درمورد مادران و زنان ایرانی است که بواسطهی عشق و علاقه به همسر و فرزندان، خود را چنان غرق در مشکلات و مسائل روزمره خانواده کردهاند که خودشان به فراموشی سپرده شدهاند. همچنین اگر شما علاقهمند به داستانهای بلند ایرانی هستید این کتاب انتخاب خوبی برای شما خواهد بود. اگر از آن دسته افرادی هستید که خواندن داستانهای بلند برایتان وقتگیر است، میتوانید کتاب صوتی زویا پیرزاد را با صدای شبنم مقدمی و آهنگسازی مهدی زارع در وبسایت و اپلیکیشن فیدیبو بشنوید. لازم به ذکر است، فضای داستانی این کتاب آنقدر گیرایی دارد که شما با شروع این کتاب تا تمام شدن آن میخکوب میشوید. با این حال خواند کتاب چراغها را من خاموش میکنم، برای تمامی فارسی زبانان توصیه میشود.
مادر آخرین جرعهی قهوه را خورد و فنجان را برگرداند توی نعلبکی. چند لحظه چشمهای ریزش را ریزتر و لبهای باریکش را باریکتر کرد وخیره شد به روبهرو: یعنی دارد فکر میکند. «گفتی قدش خیلی کوتاه بود؟
خوشگل بود؟»
تکهای گاتای شور بریدم گذاشتم توی بشقاب. «خوشگل؟ گفتم که دست کم هفتاد سال دارد.»
چانه بالا داد و اخم کرد. «خب که چی؟ تازه اگر خودش باشد حتما بالای هفتاد است. من هنوز جوراب ساقه کوتاه میپوشیدم که خانم با کلاههای جورواجور لبه پهن ... .»
چشمم افتاد به دماغش. «مادر، دماغ!»
دماغ مادرم دراز بود. قهوه که میخورد لبهی فنجان تک دماغ لک میانداخت.
تند دست کشید به دماغش. «... و هفت رج مروارید دور گردن، سوار ماشین روباز توی خیابان نظر جولان میداد.»
پرسیدم: «خودش رانندگی میکرد؟»
بُراق شد. «حالاهی بپر وسط حرفم. نخیر.راننده داشت.»
به گلدان روی هره نگاه کردم. کاش به آقا مرتضی گفته بودم خاک گلدان را عوض کند. نگاهم به گلها صورت خانم سیمونیان یادم آمد
«آره حتماً جوانی خوشگل بوده. گونههای برجسته. چشمهای درشت و سیاه ... » دماغ کوچک و ظریف را توی دلم گفتم. در عکس عروسی پدر و مادرم، توی قاب نقرهی روی پیانو دماغ مادر هیچ دراز نبود.
مادر تکهای گاتای شور گذاشت توی دهان و گفت «به به.»
دست زدم زیر چانه و نگاهش کردم. همراه کتابهایی که آقای داوتیان از تهران میفرستاده هميشه چندتایی گاتای شور بود. یاد روزی افتادم که آرتوش پرسید «از کجا میداند توگاتای شور دوست داری؟» تا فکر کنم چه بگویم مادر گفت: «برای کلاریس نمیفرستد برای من میفرستد. عید که تهران بودیم با کلاریس رفتم کتابفروشی. لطف کرد قهوه آورد باگاتا. گفتم من که وقت سر خاراندن ندارم چه برسد به کتاب خواندن ولی در عوض عاشق گاتای شورم. از آن به بعد هروقت برای کلاریس کتاب میفرستد برای من هم گاتا میفرستد.» اینها را گفت و با صدای بلند خندید. آرتوش با تعجب به مادر نگاه کرد و من سر زیر انداختم. نمیدانم از خندهی بلند مادر معذب شدم یا ازاین که زبانم نچرخید بگویم آقای داوتیان هميشه به قهوه مهمانم میکند و مدتهاست میداند گاتای شور دوست دارم.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 507.۸۷ مگابایت |
مدت زمان | ۰۹:۱۲:۳۰ |
نویسنده | زویا پیرزاد |
راوی | شبنم مقدمی |
آهنگساز | مهدی زارع |
ناشر | نوین کتاب |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۰/۰۳/۰۱ |
قیمت ارزی | 6 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
داستان در مورد کلاریس، یک خانم ارمنی ساکن آبادان در دهه ۴۰ ایران هست. کلاریس دل مشغولی های این چنینی داره: خانه داری، بزرگ کردن دو دختر دوقلو و پسر بزرگترش، همسری که سیاسیه و مدتیه نسبت به کلاریس بی تفاوت شده، حضور دائمی مادر و خواهرش در زندگیش و مشکلات خواهرش درباره ازدواج و... با این حال، کلاریس زمانی متوجه میشه زندگیش باب میلش نیست که همسایه جدیدی به خونه روبرویی میاد. یه مادر و پسرش که یه دختر همسن دخترهای کلاریس داره. مردی که علایق مشترک با کلاریس مثل خواندن کتاب یا پرورش گلها داره و میتونه کلاریس رو بفهمه. این اولین کتابی بود که از خانم زویا پیرزاد خوندم و باعث شد دلم بخواد بقیه کتابهاشون رو هم بخونم. متن داستان روان بود و با اینکه فکر میکردم شاید خوندن روزمرگیهای کلاریس خسته کننده باشه اما اینطور نشد. برام یه نکته از این داستان قابل برداشته: وقتی بخاطر بقیه همه چیز رو در خودت میریزی و حرفی نمیزنی، به مرور یادت میره از زندگی لذت ببری و همین باعث میشه لذت رو از زندگی بقیه هم بگیری در حالیکه فکر میکنی داری بهشون لطف میکنی. پ.ن: من نسخه چاپی رو خوندم و نظری درباره نسخه صوتی ندارم.
داستان در مورد زندگی روزانه زنی است که در میان انبوه کارهای خانه خودش را فراموش کرده و دوباره تلاش میکند احساسات خود را بشناسد مقداری اطلاعات در مورد زندگی هموطنان ارمنی می دهد و مهمتر از همه غصه ای که برای من ماند اوضاع آبادان در سال ۴۸ بود که به نظر می رسیده کم از تهران نداشته و شهر نسبتا پیشرفته ای بوده. با صدای خانم مقدمی من از داستان لذت بردم شاید با لهجه ارمنی هم خونده میشد قشنگ میشد
شاید خواندن متنیِ کتاب کمی خسته کننده باشد اما صدای گرم راوی و خوانشِ درست، باعث شد بسیار جذاب باشد...روزمرگیهای یک زنِ خاندار..مادری مهربان ..زنی ک مانند بسیاری از زنان گاه از بی توجهیِ همسر رنج میبرد ..زنی ک نیاز ب نوازشهای همسرش دارد و نیازِ شدید ب حرف زدن با او...چنین زنانی در کشورِ ما معمولا دنبالِ احساساتِ خود میروند و از عقل غافل میمانند، در بخشهایی از کتاب شاید اشاراتی شد و خانم کلاریسِ عزیز ک شخصیت جالبی داشت درگیرِ احساسات میشود اما خیلی زود به خودش میاید...شخصیتها..مکانها..و شهر بسیار زیبا توصیف شده و اشنایی کوتاه با ارامنه جالب است...پیشنهاد میکنم ب تمامیِ زنان و دخترانی ک خییلی زود دلسرد میشوند و دنبالِ خوشبختی ب بیراهه میروند...آموزنده و مفید بود
برای یکبار خواندن کتاب خوب و روانی بود تجسم فضای خوبی داشت،به خصوص خانه های آبادان و خود آبادان راوی هم خیلی خوب روایت کرده بودند اما به نظرم ابتدای داستان بهتر از بخش های انتهایی بود خوب شروع شد اما خوب تمام نشد.خیلی شعارگونه تمام شد.یکی از ایراد های دیگر این داستان این بود که شخصیت ها خیلی مدرن بودند،به نظر نمی آمد که اتفاق ها برای دهه ی ۴٠ باشه به خصوص بچه ها. داستان ویولت هم به نظرم اضافه و بیخود بود. ای کاش مثل رمان های خارجی چالش ها را مطرح می کردیم و با خواننده دنبال راه حل میگشتیم نه اینکه صورت مسئله رو به کل پاک میکردیم! انگار از ابتدا اصلا هیچ چیز نبوده و به خواننده اینجور القا بشه که دیدی سرکار بودی.
درود به شما در مورد خود داستان و قلم سرکار خانم پیرزاد که باید بهشون آفرین گفت. چقدر زیبا شخصیتپردازی کردن، و موقعیتها و مکانها و هر چیزی رو با جزییات به تصویر کشیدن. این کتاب اولین کتابی بود که از ایشون گوش کردم. و تصمیم دارم حتما بقیه آثار ایشون رو هم بخونم و در مورد روایت داستان به نظر من بهترین انتخاب برای خوانش و روایت این کتاب جذاب، کسی جز خود خانم شبنم مقدمی نبود. بسیاری عالی اجرا کرده، مثله خود متن کتاب روون و عالی؛ هنرمندیشون توی انتقال احساس و موقعیت رنگ و بوی جالب و در عین باورپذیر و واقعی به داستان بخشیده. جوریه که انگار اون لحظه خود آدم توی اون موقعیت حضور داره
کتاب در دهه چهل خورشیدی و در اهواز اتفاق میوفته بسیار روان نوشته شده و روزمرگی یک خانوم خانه دار با سه فرزند و حال و هوای اون سالها و امکاناتی که ابادان در حد تهران یا بهتر داشته توصیف کرده....پر از نکته های ری ز و مهم و جزییات که تو زندگی همه ممکن پیش بیاد و ارتباط با همسرش و حرف هاشون و حرکاتشون مشخص که بار این زندگی بیشتر روی دوش مادر خانواده است خانوم ارمنی داستان از روزمرگی خسته شده و تو ارتباط با ادم های جدید تصمیم میگیره تجدید نظری روی زندگیش داشته باشه...واقعا دوستش داشتم ممنون از گویندی فوق العاده خانوم شبنم مقدمی عزیز و ممنون از فیدیبو برای تخفیف خوبش
در یک کلام حالخوبکن. داستان برای من جذاب بود و به نظرم یکی از مهمترین دلایل جذابیتش، اجرای عالی خانم مقدمی و موزیک متنی بود که هماهنگی زیادی با فضای داستان داشت. فکر میکنم خانمها بیشتر این کتاب رو بپسندند، چون درباره وقایع خانوادگیه که خانمها در آن نقش اصلی رو دارند و به راحتی میشه تصور کرد که میتونه برای هر کسی پیش بیاد. در این داستان خیلی دنبال مفاهیم پیچیده نباشین چون اصلا زیبایی این داستان در سادگی بیریایی هست که داره. انگار دارین از نزدیک برشی از زندگی روزمره یک خانواده ایرانی ارمنی ساکن آبادان رو در دهه ۴۰ تماشا میکنین.
یه رمان حال خوب کن و آرامش بخش با خوانش دقیق و زیبای خانم مقدمی عزیز. به شخصه با این موج محالفت که راه افتاده و میگه بازیگرا نباید کتاب بخونن موافق بودم تا اینکه این رمان رو گوش کردم. و وقتی دیدم که خانم مقدمی چقدر خوب خوانش کرده. با خودم فکر کردم این درست نیست که شخصی رو صرفا بخاطر بازیگر بودن پس بزنیم و بگیم نباید کتاب خوانش کنه. ممکنه بازگر باشه و خیلی هم عالی کتاب خوانش بکنه مثل خانم شبنم مقدمی. خانم پیرزاد هم که واقعا کتابش و شخصیت پردازیهاش عالی بود. لذت بردم از هم خود کتاب هم خوانش خانم مقدمی.❤🌱
خیلی زیاد دوسش داشتم. داستان جذاب بود، پر از توصیفات دقیق، جوری که حس میکردم خودم اونجام و تمام صحنهها رو میبینم. خیلی زیبا وقایع، افکار، احساسات و دغدغههای زندگی زنی در نقش مادر، دختر، خواهر، همسر و دوست رو به تصویر کشیده بود. صدا و لحن فوق العادهی خانم مقدمی هم که جذابیت داستان رو چندین برابر کرده بود. این مدت با کلاریس و اطرافیانش زندگی کردم. انقدر کتاب رو دوست داشتم که دلم نمیخواست تموم بشه. دوستان اگر کتاب های مشابهی سراغ دارند لطفا معرفی کنند. ممنون
واي كه خانم شبنم مقدمي با صداي دلنشينش زيبايي داستان رو چند برابر كرده