معرفی کتاب همسایه بغلی؛ یک شب شوم برای بچه قلدرها
رمان همسایه بغلی؛ یک شب شوم برای بچه قلدرها نوشته گری گیزلین داستاننویس فرانسوی- اسپانیایی است. او مجموعه چندجلدی همسایه بغلی را برای نوجوانان نوشته است و کتاب یک شب شوم برای بچه قلدرها جلد اول این مجموعه است.
درباره کتاب یک شب شوم برای بچه قلدرها
هارولد بل دوازده ساله است. او در یک شهر ساحلی آرام زندگی میکند و به کتاب خواندن و پیادهروی خیلی علاقه دارد. او روی صندلی چرخدار مینشیند و متاسفانه برایش مقدور نیست که در مقابل شرارت کسی مثل الکس، پسرک قلدر محله و نوچههایش مقاومت کند. وقتی فرانک گولز، نویسنده رمانهای ترسناک و دخترهایش به خانه بغلی آنها نقل مکان میکنند، همه چیز تغییر میکند. هارولد خیلی زود متوجه میشود که زندگی همسایهشان هیچوقت آرام و طبیعی نیست و فرانک داستانهایش را بر اساس ماجراهای ماورایی واقعی مینویسد. خانه آنها عجیب است. چراغها در آن خود به خود روشن و خاموش میشوند و اشیاء خودشان حرکت میکنند حتی در اتاق زیر شیروانی ارواحی ظاهر میشوند. چه رازی در این خانواده وجود دارد؟
درباره گری گیزلین
گری گیزلین مدرک ادبیات خود را از دانشگاه پاریس گرفته و تاکنون داستانهای زیادی برای کودکان و نوجوانان نوشته است. سری داستانهای همسایه بغلی او مورد تحسین منتقدان بوده و جوایز مخاطبان را به خود اختصاص داده است. کتاب حاضر اولین جلد از ماجراهای همسایه بغلی گیزلین است.
بخشی از کتاب یک شب شوم برای بچه قلدرها
دوشنبه از راه رسید و مجبور بودم که توی مدرسه با الکس هویت روبهرو شوم. کولهام را پشت ویلچرم آویزان کردم، با این حس که قرار است بهزودی یک چیز ناخوشایند اتّفاق بیفتد. تنها دلیلی که باعث میشد تصمیم بگیرم به مدرسه بروم، این بود که امکان داشت دخترهای گولز را در راه ببینم. آن روز رؤیایم به حقیقت پیوست. ایلونا با یک کولهپشتی در کنارش، روی ایوان خانهشان نشسته بود. وقتی من را دید، از جایش بلند شد. ایلونا گفت:
«کمکم داشتم فکر میکردم نکنه زودتر رفتی.»
قلبم به تپش افتاد.
«بعدشم فکر کردم شاید اصلاً تو، توی خونه درس میخونی و خودم باید تنهایی برم مدرسه.»
من گفتم:
«به نظر دبیرستانی میآی. باید با اتوبوس بری «نیوتون های»۱۹؛ خیلی دوره از اینجا.»
«من کلاس هفتمم.»
گفتم:
«منم همینطور. هر دوتامون تو یه کلاسیم. الکس هم تو کلاس ماست. چهارده سالشه؛ اما وقتی بحث چیز یادگرفتن توی کلاس پیش میآد، الکس قانون خودش رو داره.»
«الکس کیه؟»
«اونی که از اسکله پرتش کردی پایین.»
«اوه! اون یارو؟ اصلاً محلش نده.»
هیچوقت فکر نمیکردم موجود خبیثی مثل الکس را بشود ندیده گرفت. اما ازاینکه ایلونا همچین چیزی گفت، خیلی خوشم آمد. پرسیدم:
«سوزی کجاست؟»
«تو خونه پیش پدر مونده. وانمود میکنه که اونم مریضه. این کار همیشهشه؛ برایِاینکه از مدرسه قسر در بره.»
پرسیدم:
«پدرت چطوره؟»