هیچ خرگوشی به بدی خرگوشی بد گنده نبود. شما هم، اگر نامهی او را ببینید همین حرف را میزنید. او یک روز بعد از این که از مدرسه برگشت، نامهای روی تختش گذاشت و رفت. پدر و مادر عزیزم، ببخشید، من مجبورم خانه را ترک کنم. من تصمیم گرفتم با دوستان خوب و تازهام در خرابهی دامپ در دایک اویل زندگی کنم. آنها به خودشان میگویند خرگوشهای جهنمی. اما مرا اینجوری صدا نمیکنند. آنها به من میگویند: خرگوش بد گنده اولش من نمیخواستم وارد دارودستهشان بشوم، آنها به من گفتند اگر نیای تو دستهی ما یک بچه ننه ننر هستی برای همین من قاطی آنها شدم و حالا هم از ته دل خوشحال م...