درباره وقتی خال خالی و راه راه زبانشان به هم گره خورد
««خالخالی» و «راهراه» اصلاً قورباغههای باهوشی نبودند. «راهراه» فکر میکرد از «خالخالی» زرنگتر است. صبح بود، برکه زیر نور خورشید میدرخشید. «خالخالی» و «راهراه» از خواب بیدار شدند. همهچیز مثل همیشه آرام بود. چیزهایی در برکه افتاده بود. «راهراه» فکر میکرد زرنگتر از «خالخالی» است. زود زبانش را بیرون آورد. «خالخالی» هم. اما پروانهها از بین زبانشان فرار کردند».