م. امید:
« من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که میبینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم،
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم؛
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟»
کتاب تلخون توسط صمد بهرنگی نوشته شدهاست. این کتاب اولین اثر بهرنگی که در سال 1340 منتشر شد. اصل این کتاب به زبان ترکی بود. اما بهرنگی کتاب را به زبان فارسی ترجمه کرد تا همه بچههای ایرانی از این داستان لذت ببرند. داستان کتاب تلخون در واقع یکی از داستانهای بسیار قدیمی و عامیانهی آذربایجانی است. هر کدام از داستانهای صمد بهرنگی، موضوع خاصی را به کودکان آموزش میدهد. ممکن است، داستانهای او به نظر ساده و یا بسیار عامیانه باشند. اما در لابهلای همین واژههای ساده و خندهدار، مهمترین مسائل زندگی و مضامین مهم انسانی و اخلاقی قرار دارند.
قصه رمان تلخون از یک دختر جوان به نام تلخون آغاز میشود. تلخون دختر یکی از بزرگترین تاجران شهر است. او شش خواهر داشت که یکی از دیگری مزحکتر بودند. خواهران تلخون، دخترانی تنپرور، لوده و مسخره بودند. این دختران از شدت تنبلی و بیعاری هروز فقط مانند یک تکه گوشت به این طرف و آن طرف میافتادند. مرد تار برای اینکه تنوعی به زندگی دخترانش بدهد. آنها را شوهر داد. اما شوهرانشان نیز مانند دخترانشان تنبل و بیکار بودند. تلخون با بقیه دختران متفاوت بود. او در دنیای خود زندگی میکرد نه دنیایی که خواهرانش برای خود ساخته بودند. یکی از روزها مرد تاجر تصمیم به سفر به شهر دیگری گرفت و از دخترانش پرسید که از شهر چه میخواهند. دختران نیز هریک خواستهی عجیباشان را گفتند. نوبت که به تلخون که رسید. تلخون گفت که یک دل و جگر میخواهد. خواستهی تلخون، خواستهای در ظاهر بسیار ساده بود. مرد تاجر رفت و هرچه مغازه بود زیر و زبر کرد. اما هیچ دل و جگری پیدا نکرد. خسته کنار درختی نشسته بود که موجودی عجیب و غریب به نام «آه» پسشش آمد. آه به او یک دست دل و جگر داد. اما شرطی بسیار عجیب را برای او گذاشت. مرد تاجر خوشحال به خانه بازگشت و خواستههای دختران را به آنها داد. نوبت تلخون که رسید. درب خانه به صدا درآمد. پشت در پسری جوان و خوش قامت بود. پسر جوان در پی تلخون آمده بود. بالاخره تاجر راضی شد و دختر را به دست تقدیر سپرد. تلخون با پسر و رفت و رفت تا به باغی بزرگ و دلباز رسید. مدتی گذشت و تلخون و پسر عاشق یکدیگر شدند. اما در یک اتفاق عجیب، پسر جواب از دنیا رفت. آه دوباره به پیش تلخون آمد و او را به همراه خود به بازار برده فروشان برد. در بازار یک کنیز تلخون را خرید و به قصر بزرگ خانم برد. خانم مادر پسر جوانی بود که مدتها پیش به یکباره ناپدید شده بود. تلخون پس از چند روزی حضور در آنجا متوجه شد که آشپز قصر، پسر را دزدیده است. تلخون بالاخره خانم را راضی کرد که در یکی از شبها به دنبال آشپز بروند. خام و تلخون سرانجام پسر جوان را پیدا کردند. اما تلخون در آنجا هم نماند و درخواست کرد که او را در بازار برده فروشان بفروشند. تلخون دوبار دیگر به خانههای مختلف رفت و مردم را نجات داد. در خانه آخر راه باطل کردن طلسم مرگ معشوقهی خود را یافت. وقتی برای چهرمین بار به بازار برده فروشان رفت. در آنجا دوباره آه به سراغش آمد و دختر را با خود به باغی که در آن معشوقهی خود را جا گذاشته بود، برد. دختر که دیگر یاد گرفته بود چگونه طلسم مرگ را باطل کند. یک پر مرغ را خیس کرد و بر پهلوی پسر گذاشت. سپس پسر بیدار شد و خودش نمیدانست که مرده بود. تا تلخون بتواند پسر را نجات دهد ده سال شده بود.
کتاب گویا تلخون در سال 1399 توسط انتشارت آوا خورشید منتشر شد. گویندهی این کتاب صوتی هنرمند خوب کشورمان فاطمه نقوی است. شما میتوانید کتاب صوتی تلخون به قلم صمد بهرنگی، گویندگی فاطمه نقوی و انتشارات آوا خورشید را از همین صفحه در فیدیبو دانلود و تهیه نمایید. این کتاب تاکنون توسط انتشارات کتاب آوا مدیا Ketabava media منتشر شدهاست.
فاطمه نقوی زاده 15 آذر سال 1333 در تهران است. او دانش آموخته رشتهی آموزش و پرورش است. خانم نقوی فعالیت هنری خود را از سال 1356 در تئاتر آغاز کرد. سپس برای اولین بار در سال 1357 با فیلم «سکوت و سلام» در تلویزیون دیده شد. او تاکنون در فیلمهای سینمایی بسیاری حضور داشتهاست. فاطمه نقوی به مدت 9 سال در مهدکودک به بچهها بازیگری یاد میداد. فعالیت اصلی او در زمینه تئاتر است. خانم نقوی یکی از بهترین و منضبطترین بازیگران تئاتر محسوب میشود. به علاوه او همسر بازیگر خوب کشورمان آقای آتیلا پسیانی است. این زوج یک دختر به نام ستاره و یک پسر به نام خسرو دارند. هردوی فرزندان آنها از بازیگران تئاتر و سینما به شمار میروند. از فعالیتهای هنری بانو فاطمه نقوی میتوان به باغ بلور، سیمرغ، مرگ در سکوت، محله بهداشت، مثل آباد و ... اشاره کرد.
صمد بهرنگی در روز دوم تیر ماه سال 1318 چشم به جهان گشود. او زاده شهر شهریار، تبریز است. بهرنگی در خانوادهای نسبتا فقیر به دنیا آمد. پدرش کارگر فصلی و مادرش هم خانهدار بود. شرایط سخت زندگی پدرش را مجبور کرده بود تا به همراه بیکاران به قفقاز برود. صمد بهرنگی دانش آموخته دانشسرای مقدماتی پسران در تبریز است. پس از اتمام دوران تحصیل او معلم شد. بهرنگی یک سال پس از فارغ التحصیلی تصمیم به ادامه تحصیل در دانشگاه گرفت. او در آن سال وارد دانشگاه ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه تبریز شد. او در دانشگاه رشته زبان و ادبیات انگلیسی را انتخاب کرد. او در تمامی دوران زندگیاش معلم روستاهای تبریز بود. بهرنگی عقیده داشت که درسهای کتابها مناسب کودکان روستایی با مشکلات بسیار زیاد آنها نیست. او از کسانی بود که تمام تلاش خود را به کار گرفت تا پدر و مادرهای روستایی را متقاعد کند که بگذارند کودکانشان درس بخوانند. این تلاش او به کمک پرویز خانلری باعث شکلگیری سپاه دانش شد. افراد سرشناس بسیاری مانند توران میرهادی، ایرج جهانشاهی، لیلی ایمن و ... در این پروژه شرکت کردند. به علاوه صمد بهرنگی تلاش بسیاری در جهت به رسمیت شناختن حقوق کودکان در ایران کرد. او فعالیت در زمینه نویسندگی را از نوشتن روزنامه دیواری در دانشسرا آغاز کرد. بهرنگی در ابتدا مقالههای طنز مینوشت. در نهایت مقالات او در سال 1336 در روزنامه توفیق منتشر شد. صمد بهرنگی دوست نزدیک جلال آل احمد بود. او فعالیتهای سیاسی نیز انجام میداد. تعدادی از کتابهای او مضامین سیاسی را در قالب داستان بیان میکنند. اما این دوست از دست رفتهی بچههای ایرانی در سال 1347 در سن 29 سالگی با مرگی مشکوک از دنیا رفت. مرگ بهرنگی یکی از مشکوکترین داستانهای تاریخ است. گفته شده که او در رود ارس غرق شدهاست. اما زمانی که جسد او پیدا شد، زخمهای بسیاری بروی بدنش وجود داشت. هیچکس دقیق نمیداند که چه برسر این نویسنده آمدهاست. آرامگاه صمد بهرنگی در آرامستان امامیه تبریز است. نویسندگان بسیاری درباره زندگی او آثار خود را منتشر کردهاند. از این آثار میتوان به رازهای مرگ صمد به قلم اشرف دهقانی، صمه بهرنگی قصه نویسی برای کودکان به قلم احمد بیانی، یادمان صمد به قلم علیاشرف درویشان، برادرم صمد بهرنگی به قلم اسد بهرنگی و ... اشاره کرد. تاریخ ادبیات ایران صمد بهرنگی را به عنوان یکی از بزرگترین داستان نویسنان برای کودکان و نوجوانان معرفی میکند. از آثار این نویسنده بزرگ میتوان از پسرک لبو فروش، کچل کفترباز، اولدوز و کلاغها، ماهی سیاه کوچولو، پاره پاره، اهیمت ادبیات کودکان، فولکلور و شعر و ... نام برد. صمد بهرنگی فقط یک نویسنده نبود. نام او به عنوان مترجم، شاعر، منتقد اجتماعی و آموزگار نیز شناخته میشود.
ماه بیگم، خواهر چهارمی، با سر از گفتهی او پشتیبانی کرد. ماه ملوک، دختر پنجمی و ماه لقا، دختر ششمی هم همین حرکت را کردند. پاشدند که بروند. مرد تاجر را وسط درگاه دیدند. گفت: چیز دیگه نمیخواد. هر چه گفتم آخه دختر حسابی دل را میخواهی چکار؟ فقط یک دفعه گفت میخواهم داشته باشم. بعدش گفتم خوب گرفتیم که دل را میخواهی داشته باشی جیگر را میخواهی چکار؟ اون که همهاش خون است. خون را میخواهی چکار؟ باز هم یواشکی گفت میخواهم داشته باشم، میخواهم داشته باشم یعنی چه؟ به نظر شما مسخره نیس که آدم بخواد دل داشته باشه، خون داشته باشه؟
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 49.۳۸ مگابایت |
مدت زمان | ۵۳:۵۵ |
نویسنده | صمد بهرنگی |
راوی | فاطمه نقوی |
ناشر | آوا خورشید |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۹/۰۶/۱۵ |
قیمت ارزی | 5 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
به خاطر حس نوستالژیک داستان خریدمش. کیفیت روایت چندان جالب نیست تپق زیاد میزنه.
نیمه تمام