داستان «یک هلو و هزار هلو» یکی از داستانهای «صمد بهرنگی»، نویسندهی ترکزبان ایرانی برای گروه سنی نوجوانان است که به زبان فارسی منتشر شده است. این داستان روایت زندگی یک درخت هلو زیبا است که به بار نمینشیند و صاحب باغ تصمیم میگیرد او را با اره قطع کند. پیش از این که این اتفاق بیفتد درخت هلو به زبان میآید و داستان رویش و جوانه زدنش را تعریف میکند. «صمد بهرنگی» در این داستان فراواقعگرایی با زبانی روان و نثری خوشخوان توصیفهایی زیبا ارائه و داستانی پرمحتوا برای کودکان و نوجوانان تعریف میکند. مطالعهی این اثر میتواند گروههای سنی کودک و نوجوان را با آثار تأثیرگذار ادبیات فارسی در چند دههی اخیر آشنا کند و به آنها مفاهیم باارزش دوستی، عدالت و دوستی را بیاموزد.
داستان «یک هلو و هزار هلو» اولین بار در بهار سال 1348 منتشر شد. این اثر در طی چند دههی اخیر چندین بار توسط انتشارات متعدد به چاپ رسیده است؛ انتشارات جامهدران نسخهی الکترونیک این اثر را در 1385 منتشر کرده است که در همین صفحه برای دانلود و مطالعه وجود دارد.
«صمد بهرنگی» نویسنده، روزنامهنگار و فعال اجتماع ایرانی در 2 تیر سال 1318 در تبریز به دنیا آمد. او در کودکی پدرش را از دست داد و از همان سن کم با مسائل و مشکلات طبقهی کارگر و نیازمند آشنا شد. او پس از اتمام دوران دبیرستانش به تدریس در روستاهای تبریز مشغول شد و همزمان با آن تحصیل در رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه تبریز را هم دنبال کرد. او دغدغهی آموزشوپرورش کودکان را داشت و با تلاش فراوان توانست حق آموزش کودکانی که به زبانی غیر از زبان فارسی سخن میگفتند را به رسمیت بشناسد. او نویسندگی را با طنزنویسی در روزنامههای آن زمان آذربایجان آغاز کرد و پس از چندی در دههی چهل داستانهای گوناگون و تأثیرگذاری منتشر کرد. او علاوه بر داستانسرایی اشعار «مهدی اخوان ثالث»، «فروغ فرخزاد»، «احمد شاملو» و «نیما یوشیج» را به زبان ترکی ترجمه و مقالات زیادی در رابطه با فولکلور آذربایجان منتشر کرد. «بهرنگی» عمر کوتاهی داشت و در 9 شهریور سال 1347 در رود ارس غرق شد.
«صمد بهرنگی» نویسندهای دغدغهمند و آزادیخواه بود که چندین بار هم به دادگاه فراخوانده شد. مهمترین اثر ادبی این نویسنده داستان «ماهی سیاه کوچولو» است که در سال 1346 منتشر شد. این اثر داستان ماهی است که برای رهایی از محدودیتها تلاش میکند و روحیهای مبارزهطلب دارد. در دههی چهل این اثر را بیانه غیررسمی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران میدانستند به همین دلیل بسیار معروف شد. از آثار دیگر این چهره میتوان به داستانهای «کوراوغلو و کچل حمزه»، «افسانه محبت»، «پوست نارنج» و «اولدوز و عروسک سخنگو» اشاره کرد که نسخهی الکترونیک و صوتی آنها در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
اکنون گوشت تن من از بین میرفت اما هستهام در فکر زندگی تازهیی بود. یک دقیقه بعد از هلویی به نام من اثری نمیماند درحالیکه هستهام نقشه میکشید که کی و چه جوری شروع به روییدن کند. من در یکزمان معنی هم میمردم و هم زنده میشدم.
آخرین دفعه پولاد من را توی دهانش گذاشت و آخرین ذره گوشتم را مکید و فروبرد و وقتی من را دوباره بیرون آورده، دیگر هلو نبودم، هستهی زندهیی بودم که پوستهی سختی داشتم و تویش تخم زندگی تازه را پنهان کرده بودم.
فقط احتیاج به کمی استراحت و خاک نمناک داشتم که پوستهام را بشکافم و برویم.
وقتی بچهها انگشتها و لبهایشان را چند دفعه مکیدند، پولاد گفت: حالا چکار کنیم؟ صاحبعلی گفت: برویم توی آب.
پولاد گفت: هستهاش را نمیخوریم؟
صاحبعلی گفت: برایش نقشهیی دارم، بگذار باشد.
پولاد من را گذاشت در پای درخت بیدی و عقب عقب رفت و خیز برداشت خودش را به پشت انداخت توی آب درحالیکه زانوانش را توی شکمش جمع کرده بود و دستهایش را دور آنها حلقه بسته بود. یکلحظه رفت زیرآب، دست و پایی زد و سر پا ایستاد و لای لجن ته آب از اطرافش بلند شد. آب تا زیر چانهاش میرسید. خزههای روی آب از سروگوش و صورتش آویزان بود.
صاحبعلی گفت: پولاد، رویت را بکن آن بر.
پولاد گفت: شلوارت را درمیآوری؟
صاحبعلی گفت: هنوز که تا ظهر بشود و برگردیم به خانه، خیلی وقت داریم.
صاحبعلی گفت: مگر خورشید را بالای سرت نمیبینی؟
پولاد دیگر چیزی نگفت و رویش را آن بر کرد. وقتی صدای افتادن صاحبعلی در آب شنیده شد، پولاد رویش را برگرداند و آنوقت شروع کردند به شنا کردن و زیرآبی زدن و به سروصورت یکدیگر آب پاشیدن. بعد هر دو گفتند بیوقت است بیرون آمدند. پولاد پاچههای شلوارش را چند دفعه چلاند. آنوقت من را هم از پای بید برداشتند و راه افتادند. از دیوار ته باغ بالا رفتند و پریدند به آن بر. خانههای ده دورتر از باغ اربابی بود
پولاد گفت: خوب، گفتی که برایش نقشهیی داری.
صاحبعلی گفت: سایه که پهن شد میآیم صدایت میکنم میرویم تپه مینشینیم برایت میگویم چه نقشهیی دارم.
کوچههای ده خلوت بود آما از مگس و بوی پهن پر بود. سگ گندهیی از بالای دیواری پرید جلوی پای ما. پولاد دستی به سروصورت سگ کشید و خم شد و رفت به خانهشان. سگ هم دنبال او توی خانه تپید.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 334.۱۱ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 47 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۱:۳۴:۰۰ |
نویسنده | صمد بهرنگی |
ناشر | نشر جامهدران |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۳/۰۴/۰۳ |
قیمت ارزی | 2.۵ دلار |
قیمت چاپی | 12,000 تومان |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
این داستان رو برای بچه ها خوندم. از نظر بچه ها جالب نبود. قصه اش مربوط به زمان حال حاضر نیست و از زبان یک هلو بیان میشه. بطور کلی پیام این قصه مشخص نیست و از نظر آموزنده بودن هم به نظر من جالب نبود.
داستان پر معنا و مفهومی نیست. ولی خلاقیتش جالب بود. بدک نیست.
متن روان و جالبی داره مخصوصا برا ی نوجوانان
زیادی قشنگ بود ولی قلبم با تهش درد گرفت:)
دوست داشتنی
خیلی خوبه
عالی بود
عالی
خوبه
عالی