پرزاد، پسر نیم اژدها و نیم انسان گلپرک خاتون و زمردشاه باید به رسم اژدهایان از آشیان پدر و مملکت سطورگان دور شود و سیمرغ شهر ریخته ی اسطوره ای وسط کویر را به عنوان بهترین مکان برای سکونت امن و امان پرزاد و دخترخاله اش بِینَک معرفی می کند.
اما کاروان آنها مورد حمله ی هیولاهایی هولناک قرار می گیرد و پیرزنی نابینا از آنها به عنوان آخرین امید برای شکست شاه سایه ها استقبال می کند، پرزاد و بینک متوجه می شوند که سرنوشت ماجرایی ورای ماجراهای مادرانشان برای آنها مقرر کرده است...