داستان پیاده در سالهای جنگ میان ایران و عراق میگذرد، انیس یک زن گورانی است (همان ولایت همیشگی داستانهای سلیمانی) که یک سال و نیم است با کرامت مردی با گذشته مبهم، ازدواج کرده و به تهران آمده است. کرامت در تهران دانشگاه میرود اما رفتار و کردارش عجیب است؛ بد دل است و اجازه خروج از خانه هم به انیس نمیدهد. روزی کرامت مردی به اسم هوشنگ را به خانه میآورد و میگوید قرار است مدتی مهمان آنها باشد اما ماندن هوشنگ طولانی میشود و با رفتاری که کرامت دارد عرصه بر انیس تنگ میشود چون روزها که کرامت به دانشگاه میرود، انیس را در یکی از اتاقهای خانه زندانی میکند.